از چهره طبيعت افسونكار
بر بستهام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوههاي حسرت و ماتم را
بر بستهام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوههاي حسرت و ماتم را
پاييز، اي مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داري
جز برگهاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت؟
جز سردي و ملال چه ميبخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته ميدهد آزارم
آن آرزوي گمشده ميرقصد
در پردههاي مبهم پندارم
پاييز، اي سرود خيالانگيز
پاييز، اي ترانهي محنت بار
پاييز، اي تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار
تهران - مهرماه ١٣٣٣
#فروغ_فرخزاد
شعر: پاييز
دفتر: اسير
_____________
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61