آدمي كه كار دارد، كار مي خواهد چه كار؟
خانه ي بي بام و در، ديوار مي خواهد چه كار؟
شاعري كه شعر نو مي گويد و شعر سپيد،،
مثنوي يا مخزن الاسرار مي خواهد چه كار؟
كاغذ او كاغذ سيگار باشد، بهتر است
شاعر اصلاً كاغذِ آچار مي خواهد چه كار؟
هم سفيد و هم خز است و هم مُد امروز نيست
مانده ام اين ريش را «ستّار» مي خواهد چه كار؟
آن صداي مخملي، بي ساز خيلي بهتر است
من نمي فهمم «حسن» گيتار مي خواهد چه كار؟
حضرت مجنون فقط ليلي به دردش مي خورد
در بيابان ها، كش شلوار مي خواهد چه كار؟
سرزمين بي حساب و بي كتاب از هر نظر
در شگفتم مركز آمار مي خواهد چه كار؟
اصفهان خشك و بي آب و علف، در حيرتم
زنده رودش مرغ ماهي خوار مي خواهد چه كار؟
با دو لنز سبز، وقتي چشم رنگي مي شود،
سينماي مملكت «گلزار» مي خواهد چه كار؟
كارگرداني كه سيمرغ بلورين برده است
من نمي دانم دگر اُسكار مي خواهد چه كار؟
شاعري كه بيت بيتِ شعرهايش آبكي ست
جمله ي «تكرار كن، تكرار» مي خواهد چه كار؟
شوفري كه با «يساري» روز و شب سر كرده است
پشت خاور، سي دي «عصّار» مي خواهد چه كار؟
هشت تا گُل خورده اين دروازه بان تيره بخت
من نمي فهمم دگر اخطار مي خواهد چه كار؟
كار بسيار است و بي كاري كم و فرصت زياد
واقعا كشور وزير كار مي خواهد چكار؟!
سعيد ببابانكي....