نگران بودم و اجبار سفر پيرم كرد
شب نخوابيدن من تا به سحر پيرم كرد
شب نخوابيدن من تا به سحر پيرم كرد
نونهالم كه به باغ رفقا روييدم
ديدن دسته ي نامرد تبر پيرم كرد
خانه ي بخت من از بخت بد آن بالا بود
چمدان دست من و كوه و كمر پيرم كرد
دست در دست من و پا به رفيقم مي داد
تاول خاطره ي اين دو نفر پيرم كرد
زور من بيشتر از وزن قلم بود ولي
حرمت سابقه و منع پدر پيرم كرد
روي ديوار اطاقم بنويسيد از او-
بي خبر ماندن و احساس خطر پيرم كرد
#حسين_آهني