اشعار ناب

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار ناب

۶۸ بازديد ۰ نظر

آزاده ز بيگانه و افسرده ز خويشم

مردم همه سير از من و من سير ز خويشم

بر ديده ي خونبار من اي دوست چه خندي

خون گريه كند هر كه ببيند دل ريشم

با خيل مصيبت زدگاني كه فلك داشت

سنجيد مرا روزي و ديد از همه بيشم

هرگز نكشم منت نوش از فلك دون

هر چند كه دانم بُكشد زحمت نيشم

با اين همه آزردگي از مرگ چه ترسم؟

بگذار ز كار اوفتد اين قلب پريشم

جز عشق سزاوار پرستش دگري نيست

پرسند نظاما اگر از مذهب و كيشم

نظام وفا


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد