شمعيم و سرفكنده به شبها نشسته ايم
صبحيم و در اميد تو بيجا نشسته ايم
چون بوم كور بر سر ويرانه ي اميد
سر زير پركشيده و تنها نشسته ايم
گر طعنه ميزني و مدارا نمي كني
ما خو گرفته ايم و شكيبا نشسته ايم
در عشق پايداري ما چون حباب نيست
موجيم و جاودانه به دريا نشسته ايم
پاي اميد خسته شد اما براه وصل
اين باورت مباد كه از پا نشسته ايم
نظام فاطمي
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61