مجنون

مشاور شركت بيمه پارسيان

مجنون

۷۷ بازديد ۰ نظر

يك شبي مجنون نمازش را شكست
بي وضو در كوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش كرده بود
فارغ از جام الستش كرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم كرده اي
بر صليب عشق دارم كرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شكستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق، دل خونم مكن
من كه مجنونم تو مجنونم مكن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من كنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يك جا باختم

كردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يك يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا كردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا كه خوارت كرده بود
درس عشقش بيقرارت كرده بود

مرد راهش باش تا شاهت كنم
صد چو ليلا كشته در راهت كنم.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد