سر بسوئي مي كشد ما را در اين ره پا بسوئي
عقل آخرين بسوئي عشق بي پروا بسوئي
موج سرگردانم و بازيچه ي طوفان هستي
هر دمم ساحل بسوئي مي كشد دريا بسوئي
واي از اين آوارگيها واي از اين بيچارگيها
تا به كي آخر گذشتن او بسوئي ما بسوئي؟
هر يكم خواند به بزم خويشتن زين همنشينان
گريه ي مستان بسوئي خنده ي مينا بسوئي
در تماشاگاه هستي كاش يارب كور گردد
ديده گر پنهان بسوئي بيند و پيدا بسوئي
جمع مشتاقان گريزي از پريشاني ندارد
عاقبت مجنون بسوئي مي رود ليلا بسوئي