شنيدستم غمم را مي خوري اين هم غم ديگر
دلت بر ماتمم مي سوزد اينهم ماتم ديگر
به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم ديگر
چه سازم تا بدست آرم جز اين دل محرم ديگر
مرا گفتي دم آخر ببيني دير شد بازآ
كه ترسم حسرت اين دم برم بر عالم ديگر
ز بي رحمي نمايد تير خود را هم دريغ از دل
كه داند زخم او را نيست جز اين مرهم ديگر
جهاني را پريشان كرد از آشفتن يك مو
معاذاله اگر بگشايد از گيسو خم ديگر
بجان دوست غير از درد دوري از ديار خود
در اين دنيا ندارد جان «لاهوتي» غم ديگر
ابوالقاسم لاهوتي