اشعار ناب

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار ناب

۷۶ بازديد ۰ نظر

سر خود را مزن اينگونه به سنگ
دل ديوانه تنها دل تنگ

منشين در پس اين بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مكن اي خسته درين بغض درنگ

دل ديوانه تنها دل

پيش اين سنگدلان قدر دل و سنگ يكي است
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يكي است


ديدي آن را كه تو خواندي به جهان يارترين
سينه را ساختي از عشقش سرشارترين
آنكه مي گفت منم بهر تو غمخوارترين
چه دل آزارترين شد چه دل آزارترين

نه همين سردي و بيگانگي از حد گذراند
نه همين در غمت اينگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل ديوانه تنها دل تنگ

 
ناله از درد مكن
آتشي را كه در آن زيسته اي سرد مكن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازين عشق و سرافراز بمان
راه عشق است كه همواره شود از خون رنگ
دل ديوانه تنها دل تنگ

 فريدون مشيري


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد