از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
هر چند كآزمودم از وي نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسيدم از طبيبي احوال دوست گفتا
في بعدها عذاب في قربها السلامه
گفتم ملامت آيد گر گرد دوست گردم
و الله ما راينا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامي به جان شيرين
حتي يذوق منه كاسا من الكرامه
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61