اشعار ناب

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار ناب

۶۹ بازديد ۰ نظر
نتوان گفت كه اين قافله وا مي ماند

خسته و خفته از اين خيل جدا مي ماند

اين رَهي نيست كه از خاطره اش ياد كني

اين سفر همره تاريخ به جا مي ماند

دانه و دام در اين راه فراوان امّا

مرغِ دل سير زِ هر دام رها مي ماند

مي رسيم آخر و افسانه يِ واماندنِ ما

همچو داغي به دلِ حادثه ها مي ماند

بي صداتر زِ سكوتيم ولي گاهِ خروش

نعره ي ماست كه در گوشِ شما مي ماند

برويد اي دلِتان نيمه كه در شيوه ي ما

مرد با هر چه ستم هرچه بلا مي ماند

محمدعلي بهمني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد