شعرهاي ناب

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعرهاي ناب

۶۷ بازديد ۰ نظر
بالابلند عشوه گر نقش باز من
كوتاه كرد قصه ي زهد دراز من
ديدي دلا كه آخر پيري و  زهد و علم
با من چه كرد ديده ي معشوقه باز من
مي ترسم از خرابي ايمان كه مي برد
محراب ابروي تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشك و عيان كرد راز من
مست ست يار و ياد حريفان نمي كند
ذكرش به خير ساقي مسكين نواز من
يا رب كي آن صبا بوزد كز نسيم آن
گردد شمامه ي كرمش كار ساز من
نقشي بر آب مي زنم از گريه حاليا
تا كي شود قرين حقيقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گريه مي كنم
تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو كاري نمي رود
هم مستي شبانه و راز و نياز من
حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
حافظ


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد