گر جان عاشق دم زند آتش در اين عالم زند...

۶۲ بازديد ۰ نظر
گر جان عاشق دم زند آتش در اين عالم زند

وين عالم بي‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند

عالم همه دريا شود دريا ز هيبت لا شود

آدم نماند و آدمي گر خويش با آدم زند

دودي برآيد از فلك ني خلق ماند ني ملك

زان دود ناگه آتشي بر گنبد اعظم زند

بشكافد آن دم آسمان ني كون ماند ني مكان

شوري درافتد در جهان، وين سور بر ماتم زند

گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد

گه موج درياي عدم بر اشهب و ادهم زند

خورشيد افتد در كمي از نور جان آدمي

كم پرس از نامحرمان آن جا كه محرم كم زند

مريخ بگذارد نري دفتر بسوزد مشتري

مه را نماند، مِهتري، شادّيِ او بر غم زند

افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل

زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند

ني قوس ماند ني قزح ني باده ماند ني قدح

ني عيش ماند ني فرح ني زخم بر مرهم زند

ني آب نقاشي كند ني باد فراشي كند

ني باغ خوش باشي كند ني ابر نيسان نم زند

ني درد ماند ني دوا ني خصم ماند ني گوا

ني ناي ماند ني نوا ني چنگ زير و بم زند

اسباب در باقي شود ساقي به خود ساقي شود

جان ربي الاعلي گود دل ربي الاعلم زند

برجه كه نقاش ازل بار دوم شد در عمل

تا نقش‌هاي بي‌بدل بر كسوه معلم زند

حق آتشي افروخته تا هر چه ناحق سوخته

آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند

خورشيد حق دل شرق او شرقي كه هر دم برق او

بر پوره ادهم جهد بر عيسي مريم زند
..............................................
مولوي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد