عذر ميخواهم
ارتباطي ساده و بي دردسر مي خواستي
رازداري مطمئن از هر نظر ميخواستي
عاشقي با چشم و گوش بسته منظور تو بود ؟
يا غلامي گيج و لال و كور و كر ميخواستي؟
بوسه نه! همخوابه نه! حتي قراري ساده نه!
دفتري از خاطرات بي خطر ميخواستي!
سن من از اين ادا اطوارها ديگر گذشت!
مردِ كامل بودم اما تو پسر ميخواستي!
گفته بودم كار من عمري شبيخون بوده است!
از من اما جنگجويي بي جگر ميخواستي!
عذر ميخواهم! بلانسبت! ولي با اين حساب –
احتمالاً جاي خاطرخواه ‘ خر مي خواستي!
..........................
اصغر عظيمي مهر
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61