شب سرديست ، دلم ديده تر مي خواهد
دل ِ آشفته من از تو خبر مي خواهد
قهوه و شعر و خيال ِ تو و اين باد خنك
باز لبخند بزن ، قهوه شكر مي خواهد
امشب آبستنم از تو غزلي شور انگيز
باخبر باش كه اين طفل پدر مي خواهد
غارتم كرده اي و خنده كنان مي گويي
صيد دل از كف يك سنگ هنر مي خواهد
ترس در جام دلم ريخت، در اين راه اگر…؟
يادم آمد سفر عشق جگر مي خواهد
................................
صفورا يال وردي