گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند كه بشكستم ، آهسته كه سرمستم
در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد كه تو مي داني ، آهسته كه سرمستم
پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته كه سرمستم
ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته كه سرمستم
رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته كه سرمستم
اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته كه سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته كه سرمستم
تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته كه سرمستم
هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته كه سرمستم
در مذهب بيكيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته كه سرمستم
اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته كه سرمستم
.........................
مولوي