سوگند به جز پير خرابات دگر دادگري نيست

۷۲ بازديد ۰ نظر

گفتي كه *نگاهي نگران پشت دري نيست *

 

برخيز كه اين قافله را هم گذري نيست 

 

شب هاي دگر هم تويي و قصه ي غربت 

 

هي اشك بريز، زجر بكش ، دادرسي نيست 

 

تا كي بتوان حبس بشد در دل تقدير 

 

برخيز كه از معجزه ديگر خبري نيست 

 

صدبار بيايي، بروي ، قصه چنين است

 

در آتش دنيا خبري از شرري نيست 

 

رو سوي ميخانه كن و مشو ملعبه ي دهر

 

سوگند به جز پير خرابات دگر دادگري نيست



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد