ديگر دل من هرگز، ديوانه نخواهد شد
تسليم نگاه يك، بيگانه نخواهد شد
هر قدر كه گيرايي، در چشم بُتي باشد
او مست و خراب از آن، پيمانه نخواهد شد
با پاي خود ار آيد، حوري! به زمين دل
بازنده ي آن بازي، در خانه نخواهد شد
گويي اگرش زين پس، با او تو وفا داري
خام سخنت در اين، افسانه نخواهد شد
آزار مده خود را، از بهر تسلّايش
ترميم و مرمّت اين، ويرانه نخواهد شد
دستي دگر ار آري، سويش ز ره ياري
گيرنده ي آن دست، يارانه نخواهد شد
از دادن آتش بس، سودي نشود حاصل
صلحي پس از آن جنگِ، خصمانه نخواهد شد
در صحنه ي در گيري، بشكسته غرور دل
همخانه ي تو در اين، كاشانه نخواهد شد