نمي خواستم نام چنگيز را بدانم
نمي خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تيمور لنگ
نام خفت دهندگان را نمي خواستم
و نام خفت چشندگان را
مي خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامي را كه مي خواستم
ندانستم.
نمي خواستم نام چنگيز را بدانم
نمي خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تيمور لنگ
نام خفت دهندگان را نمي خواستم
و نام خفت چشندگان را
مي خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامي را كه مي خواستم
ندانستم.
بلبل هوس گلبن باغم نكند
پروانه هم آهنگ چراغم نكند
زين گونه كه روزگار برگشته ز من
گر آب شوم تشنه سراغم نكند
شيريني لبان تو فرهادي آورد
دلخواهي آنقدر كه غمت شادي آورد
جز عشق دلنشين تو كآرام جان ماست
دامي نديده ايم كه آزادي آورد
دل را خراب كرد و به گنج هنر رسيد
عشق خرابكار تو آبادي آورد
مقبول باد عذر كمندافكنان عشق
چشم غزال رغبت صيادي آورد
گر عشق ورز و مست نمي خواهدم خداي
باري چرا جمال پريزادي آورد؟
اي جان سراب نوش نگاهت! بگو دلم
رو با كدام سوي در اين وادي آورد؟
كوه غمت به تيشۀ جان مي كند دلم
شيريني لبان تو فرهادي آورد
در سينه ام عجيب هياهو شده ست باز
شيري درنده عاشق آهو شده ست باز
گويي كتاب قصۀ زيبا و كهنۀ
دست و ترنج و تيغۀ چاقو شده ست باز
عقلم به غير عشق به جايي نمي رسد
با سنگ، راه آينه همسو شده ست باز
بوي بهشت مي رسد از دور، بر مشام
موهاي اوست يا گل شب بو شده ست باز؟
اقرار مي كنم كه پس از سال هاي سال
دست دلم براي كسي رو شده ست باز
بوسه هايت طعم رژ دارد
و گونه هايت
سرخاب سفيداب به خوردم مي دهد
زندگي صحنۀ تئاتر نيست
دلم براي خودت تنگ شده است
صورتكت را بردار
روي سن بگذار
شناسنامه ات را بياور!
كافيست به نگاهم لبخند بزني
تا غارغار كلاغكان سياه چشمانم را بشنوي
كه چه رسواگرانه
عشق درون مرا فاش مي كنند.
مصلوب دو چشمان ترت خواهم ماند
بي بال ترين! بال و پرت خواهم ماند
اي بوسۀ تو مرگ تماميّت من!
سقراط غزل نوش لبت خواهم ماند
بي ريزش كوه، جامه را سوزانديم
هر فرصت بي ادامه را سوزانديم
از وحشت اينكه آخرش بد باشد
ما آخر شاهنامه را سوزانديم
تنهايي،
چيزهاي زيادي
به انسان مي آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم.
اگر اين جاذبه
لحظه اي از كار بيفتد
اين بار
از زمين به آسمان
باران خواهد باريد
با اين همه اشك.