محض خاطر شريف باغ ها
يك گزينه روي ميز
طرح دستگيري كلاغ ها.
محض خاطر شريف باغ ها
يك گزينه روي ميز
طرح دستگيري كلاغ ها.
چون بلبل مست راه در بستان يافت
روي گل و جام باده را خندان يافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
درياب كه عمر رفته را نتوان يافت
ماهي تو كه بر بام شكوه آمده است
آيينه ز دستت به ستوه آمده است
خورشيد اگر گرم تماشاي تو نيست
دلگير نشو ز پشت كوه آمده است
نه در پس پرده هيچ رازي شان نيست
حاجت به دروغ و حقه بازي شان نيست
آنقدر كه گوسفند ماها هستيم
گرگند و به پوستين نيازي شان نيست
هي خدا جو! عشق مي آيد پري جويت كند
عشق مي بايد كه از اين رو به آن رويت كند
ورد لبهايت اگر چون شيخ ذكر يا رب است
مي شود يك جفت چشم شوخ جادويت كند
اي وكيل بي گناهان قاضي القضات نيز
آمده تا خرقه اي را وقف گيسويت كند
باد شاليزار شالت را به رقص آورده است
هيچ كس جز من مبادا دست در مويت كند
خوش به حال بوته ي ياسي كه در ايوان توست
مي تواند هر زمان دلتنگ شد بويت كند
بندگان در بند خويش اند از كسي ياري مخواه
از خدا بايد بخواهي تا «منِ او» يت كند
سرد شده اي
درست مثل اين چايي
اما نمي دانم چرا از دهان نمي افتي!
بر روي غبار سبز
خورشيدي از رمق افتاده است
ساحل را سايه اي پوشانده
كه همه چيز را به خواب برده است
نه به قايق مي شود دل بست
نه به قيچي كه رشتۀ اين خواب را بگسلد
ناخوشي ها زنجيروار به گرد هم آمده اند
اما در من گذشته جان گرفته است
وقتي با طبل نقره اي اش
در من مي نوازد.
قهوه ات را نوشيده اي و رفته اي
حالا ...
بر لبۀ ليوانت
ستاره ها جوانه مي زنند
و گارسون ها
شاد و خوشحال
به يك روشني ابدي مي انديشند.
دست هاي ما
كوتاه بود
و خرماها
بر نخيل
ما دست هاي خود را بريديم
و به سوي خرماها
پرتاب كرديم
خرما
فراوان
بر زمين ريخت
ولي ما ديگر
دست
نداشتيم.