كرم ابريشم
طي مي كند طول رود را
در برگي از توت.
كرم ابريشم
طي مي كند طول رود را
در برگي از توت.
دور مي شود
تازه مي فهمي
چقدر
تنهايي!
در اين بهشت سيب مني گندم مني
اي ناگزير ديدني اما نچيدني
طعم تو را هميشه ولي بو كشيده ام
آنگاه كه كنارمي و حرف مي زني
جوشان شعرم و غزلم نطفه بسته است
در هر زني كه شسته در اين آب ها تني
حالا تو هم دچار مني چون از اين قفس
حتي اگر رها بشوي دل نمي كني
شاعر شنيدني ست ولي من پر از غمم
آنقدر كه نه ديدني ام نه شنيدني
نشنو مرا و شرح ملال آور مرا
من ناشنيدني ترم از هر نگفتني
دوستت دارم
مثل گرفتن ستاره با مشت
مثل كودكي ...
مثل احتمال ديدن ستارۀ دنباله دار
مثل ميانسالي ...
مثل امكان وقوعت
مثل مرگ.
از باد بهاري نيست
شكوفه دادن درختان
از توست كه متولد فرورديني.
اين گونه كه صدا مي زني مرا
درخت پير حياط را هم صدا كن
شكوفه مي دهد مي دانم
اگرچه در پاييز.
وقتي به سايه ام مشكوك شده بودم.
و من
هميشه
جايي ميان بازوان مردي
كه نبود
به خواب رفته ام.
ساز ...
سكوت مي كند.
هر چه خواندم نامه هايت را نيفتاد اتفاق
مي روم تا هيزمي ديگر بريزم در اجاق
بي سبب دست تمنا تا درختان مي بري
سيب ها ديگر به افتادن ندارند اشتياق
رفتنت چون بودنت تكرار رنج زندگي است
مثل جاي خالي ساعت به ديوار اتاق
از دورويي تلخ تر در كام اهل عشق نيست
تا دلت با من دورنگي كرد شيرين شد فراق
كافرم در ديدۀ زاهد ولي در دين عشق
آفرين بر كفر بايد گفت و نفرين بر نفاق