دست همه سنگ طعنه و صد رنگي است
سهم من و تو شكستگي، دلتنگي است
اي دل قدم محال بر مي داري
برگرد كه خانۀ خدا هم سنگي است
دست همه سنگ طعنه و صد رنگي است
سهم من و تو شكستگي، دلتنگي است
اي دل قدم محال بر مي داري
برگرد كه خانۀ خدا هم سنگي است
چشمانم را مي بندم
تو را ببينم كه چه شود
وقتي تماميتم را اشغال كرده اي؟
تو خود مني
عشقت كه مرا كشت فهميدم.
از رفتنت يك عمر بايد بگذرد تا سر
_ گرمم كند دنيا به چيزي از شما بهتر
ترديد دارم چشم هايم از چه دلتنگند
از رفتنت يا از سفرهايي كه دست آخر
ديوار مي بندند بين خاطرات ما
ديوار يك ديو است اما كور اما كر
دارند دارم مي زنند از دوري ات اصلاً
ساعات تنها بودن شب هاي شهريور
ممتد شده ديگر خيالي از تو راحت نيست
هي مي زنم از بيقراري پرسه در دفتر
پر مي گشايم آسمان گم مي شود در من ...
اي عشق پناهگاه پنداشتمت
اي چاه نهفته راه پنداشتمت
اي چشم سياه آه اي چشم سياه
آتش بودي نگاه پنداشتمت
دوست داشتنت بند نمي آيد
تو بايد
يكي از شاهرگ هايم باشي!
دلم بدون تو غمگين و با تو افسرده است
چه كرده اي كه ز بود و نبودت آزرده است
به عكس هاي خودم خيره ام، كدام منم؟
زمانه خاطره هاي مرا كجا برده است
چه غم كه بگذرد از دشت لاله ها توفان
كه مرگ، دلخوشي غنچه هاي پژمرده است
اگر سقوط، بهاي بلندپروازيست
پرندۀ دل من بي سبب زمين خورده است
از اين به بعد به رويم در قفس مگشاي
چرا كه طوطي اين قصه پيش از اين مرده است
بر مي گردم
تا از اين كوچه پس كوچه ها
جمع كنم
تكه هاي يادش بخير را.
نرون
چنگيز
هيتلر
هيچ يك به بي رحمي اين پستچي نبودند
كه نشاني مرا بر هيچ كدام از نامه ها نيافت
و سوت زنان از كنار خانه ام گذشت.
شمعِ من
پيش پايم را روشن مي كند
براي ديدن كوه
خورشيد را بيفروز.
پروانه هاي پيراهنت را كه باد
پرواز مي دهد.