بهار گمشده در صفحه هاي تقويمم
و جاي خالي تو ابتداي تقويمم
و قارقار كلاغي كه خانه گم كرده
شنيده مي شود از لا به لاي تقويمم
و روز پنجم هر هفته حس مرموزي
عبور مي كند از كوچه هاي تقويمم
و انتظار غريبي غروب هر جمعه
دويده در پي او پا به پاي تقويمم
رسيده است به پايان به يك شروع جديد
دوباره يخ زده ام انتهاي تقويمم
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61