مي آمد يار، مست و تنها تنها
پا نرگس پر خمار، رعنا رعنا
جَستم كه يكي بوسه ستانم ز لبش
فرياد برآورد كه يغما يغما
مي آمد يار، مست و تنها تنها
پا نرگس پر خمار، رعنا رعنا
جَستم كه يكي بوسه ستانم ز لبش
فرياد برآورد كه يغما يغما
سنگ است كه عمق درّه را مي داند
ريشه است كه زخم ارّه را مي داند
يك روز تمام گلّه را خواهد خورد
گرگي كه زبان برّه را مي داند
كفشِ تنگ
بهانه بود
قدم هايت به لكنت افتاده بودند
از شوقِ رسيدن.
بعد از تو اي طراوت بي پايان، تقويم من بهار نمي خواهد
بر روز و ماه و سال مي آشوبد، خود را در اين حصار نمي خواهد
اين روزها كه روح من آشفته است، دارد فقط به دور تو مي گردد
اين مرد هيچ وقت مسيرش را، بيرون از اين مدار نمي خواهد
پاييز را پر از هيجان كردي، با سيب هاي قرمز زنبيلت
اين كودك جنون زده بعد از اين پاييزها انار نمي خواهد
گفتند: هر چه آهو مال تو، مال تو هر چه آهو ... غير از اين
اين ببر حرف زور نمي فهمد، غير از همين شكار نمي خواهد
در شعرهات سوز «بنان» داري، در خواندنت صداي «قمر» جاري
البته يك تفاوت كوچك هست، همراهي سه تار نمي خواهد
بايد قبول داشته باشي، حرف؛ سرمايۀ هميشۀ يك مرد است
مي خواهدت درنگ نكن چون مرد، يك چيز را دو بار نمي خواهد
گُردان پياده برنگشت؟
پرسيد با نگراني
جانباز اعصاب و روان ...
پاييز است
ميان مهر و آبان پلي مي زنم
تا تو
مهربانِ من باشي.
اي شرمزده غنچۀ مستور از تو
حيران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تو برابري كجا يارد كرد؟
كاو نور ز مه دارد و مه نور از تو
و عمر، شيشۀ عطر است پس نمي ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمي ماند
مگو كه خاطرت از حرف من مكدر شد
كه روي آينه جاي نفس نمي ماند
طلاي اصل و بدل آنچنان يكي شده اند
كه عشق جز به هواي هوس نمي ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
كه اين طبيب به فريادرس نمي ماند
من و تو در سفر عشق دير فهميديم
قطار منتظر هيچكس نمي ماند
در ثبت احوال
از همه چيز پرسيدند
جز «حال».