تنها تكراري
كه تا ابد تكراري نمي شود
همين دوستت دارم هاي توست.
تنها تكراري
كه تا ابد تكراري نمي شود
همين دوستت دارم هاي توست.
گوش كن دورترين مرغ جهان مي خواند
شب سليس است و يكدست و باز
شمعداني ها و صدادار ترين شاخۀ فصل، ماه را مي شنوند
پلكان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسيم
گوش كن جاده صدا مي زند از دور قدم هاي تو را
چشم تو زينت تاريكي نيست
پلكها را بتكان كفش به پا كن و بيا
و بيا تا جايي، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام تو را، مثل يك قطعۀ آواز به خود جذب كنند
پارسايي است در آنجا كه تو را خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثۀ عشق تر است.
آنان كه پري روي و شكر گفتارند
حيف است كه روي خوب پنهان دارند
داني كه چه حكمت است در زير نقاب؟
تا زشت بپوشند و نكو بگذارند
عشق ...
چه به ناگهان بيايد، چه به آهستگي
فرقي نمي كند
تو را به تمامي در بر خواهد گرفت
مثل خيس شدن:
چه در باران باشد، چه در مه.
جز اين درخت
چيزي نمي گويم و
جز اين پرنده
چيزي نمي خواهم
راحتم بگذاريد
بي كتاب و كلمه
به كوهستان بر مي گردم
به همان آغاز
كه فقط گندم بود و
آدم بود.
اندر صف دوستان ما باش و مترس
خاك در آستان ما باش و مترس
گر جمله جهان قصد به جان تو كنند
فارغ دل شو ، از آن ما باش و مترس
چنان فشرده شب تيره پا كه پنداري
هزار سال بدين حال باز مي ماند
به هيچ گوشه اي از چارسوي اين مرداب
خروس آيۀ آرامشي نمي خواند
چه انتظار سياهي
سپيده مي داند؟
گنجشك
نشسته روي چراغ راهنما
فكر مي كند به رنگ ديگري
براي رد شدن اندوه
از قلب چهار راه.
امشب به كشفي بزرگ دست يافته ام
از اين به بعد
هر گاه دلتنگت شدم
با وجود اين همه دوري
بيدرنگ ...
آرام و ساده
در مقابل آيينه خواهم ايستاد
و به چشم هاي خود نگاه خواهم كرد.
آتش بزنم بسوزم اين مذهب و كيش
عشقت بنهم به جاي مذهب در پيش
تا كي دارم عشق نهان در دل خويش
مقصود رهم تويي نه دين است و نه كيش