كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

سيدعليرضا جعفري

۲۶ بازديد ۰ نظر

تماشاي تو وقت دلبري سخت است باور كن


تو را ديدن به چشم خواهري سخت است باور كن

 

تصور كردنت حتي ميان خواب هاي من


بدون چادر و بي روسري سخت است باور كن

 

از اينكه شمع هر محفل شدي آهسته مي سوزم


چه ساده از همه دل مي بري سخت است باور كن

 

تصور كردنش حتي مرا از پا مي اندازد


تو باشي در كنار ديگري سخت است باور كن

 

من آن آتشفشانم كه فرو خوردم غم خود را


دلي پر دارم و... افشاگري سخت است باور كن

 

مرا با گوشه ي چشمي به اتش مي كشي، آري


نگاهت باشد اما سرسري سخت است باور كن

 

به خون دل به دست آوردمت دل كندن آسان نيست


كه بگذاري و راحت بگذري سخت است باور كن

 


فاطمه كرميان

۳۰ بازديد ۰ نظر

 

ﺗﻮ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ ﺑﻪ ﻣﺨﻠﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺵ
ﻣﻨﻢ ﺷﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ , ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﺑﻨﺪﺵ
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﻣﻨﯽ _ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ _
ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻐﻀﺶ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﺵ
ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻌﺮﻡ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺒﯿﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺍﻟﺒﺮﺯ ﺑﯽ ﮐﻮﻩ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪﺵ
ﺑﯿﺎ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﻭﺩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﻮﺷﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﻨﺪﺵ
ﺷﮑﺮ ﻟﺐ ,ﺗﻠﺨﯽ ﺩﺍﻍ ﺩﻫﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﺑﻨﺸﺎﻥ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ,ﭼﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﺩﺍﻍ ﺑﺎ ﻗﻨﺪﺵ ..
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻌﺬﻭﺭ ﺍﺳﺖ , ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺎﯼ ﺳﻮﮔﻨﺪﺵ
ﺩﻟﻢ ﮐﻮﺭ
 ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ .. ﻋﺰﯾﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ
ﺩﻟﻢ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﭘﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﭘﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ..
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺍﻓﺮﯾﺪﻡ , ﺗﺎ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎﺷﯽ
ﻧﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻢ ﺷﻮﯼ .. ﺍﻣﺎ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺗﺮﻓﻨﺪﺵ
ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺑﺮﺯﺧﯽ ﮔﻤﮕﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﺍﺗﺶ ﻭ ﺑﺎﻏﯿﺴﺖ
ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺍﺧﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ

 

 


پانته آ صفايي

۲۸ بازديد ۰ نظر

 

نپرس حال مرا بي تو حال حال بدي است 
هزار وسيصد و هشتاد و هشت سال بدي است

نپرس هيچ نپرس از دلم ، همين "چه خبر"
همين "چه مي كني اين روزها.."سوال بدي است

 


شهريار + سعدي

۳۰ بازديد ۰ نظر

 

اي كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدايي
حيف باشد مه من كاينهمه از مهر جدايي
گفته بودي جگرم خون نكني باز كجايي
من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي

مدعي طعنه زند در غم عشق تو زيادم
وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شيراز نرفته ست ز يادم
دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي

تير را قدرت پرهيز نباشد ز نشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پي دانه
پاي عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
اي كه گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي


تا فكندم به سر كوي وفا رخت اقامت
عمر بي دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهل است، تحمل نكنم بار جدايي


درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان
كس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان
نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان
حلقه بر درد نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سر كويت به گدايي


گرد گلزار رخ توست غبار خط ريحان
چون نگارين خط تذهيب به ديباچه قرآن
اي لبت آيت رحمت دهنت نقطه ي ايمان
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد كه سري ست خدايي


هر شب هجر بر آنم كه اگر وصل بجويم
همه چون ني به فغان آيم و چون چنگ بمويم
ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي


چرخ امشب كه به كام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقيبان تو هشتن
نتوان از تو براي دل همسايه گذشتن
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه ي مايي


سعدي اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روي تو گويد كه تو در خانه ي مايي


نرگس مست تو مستوري مردم نگزيند
دست گلچين نرسد تا گلي از شاخ تو چيند
جلوه كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند
پرده بردار كه بيگانه خود آن روي نبيند
تو بزرگي و در آيينه ي كوچك ننمايي


نازم آن سر كه چو گيسوي تو در پاي تو ريزد
نازم آن پاي كه از كوي وفاي تو نخيزد
شهريار آن نه كه با لشكر عشق تو ستيزد
سعدي آن نيست كه هرگز ز كمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهايي

 


سيمين بهبهاني

۲۷ بازديد ۰ نظر

 

 

دلم گرفته اي دوست! هواي گريه با من
گر از قفس گريزم، كجا روم  كجا  من؟
كجا روم، كه راهي به گلشني ندانم
كه ديده بر گشودم به كنج تنگنا، من
نه بسته ام به كس دل، نه بسته كس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها  من
ز من هرآنكه او دور  چو دل به سينه نزديك
به من هر آنكه نزديك  از او جدا  جدا  من
نه چشم دل به سويي نه باده در سبويي
كه تر كنم گلويي به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه كاهد؟
كه گويدم به پاسخ كه زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابري
دلم گرفته  اي دوست! هواي گريه با من ...

 

 


حميدرضا حامدي

۳۰ بازديد ۰ نظر

 

ﺁﻣﺪﯼ ﻃﺒﻌﻢ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪ، ﺑﻬﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺷﺪ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺍﺯﺷﻮﻕ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺭﻭﺡ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰﯼ ﻣﻦ! ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
" ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ "
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ
ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
" ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻ‌ﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ
ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ "
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ 
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ
ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ
ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ
ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟

 


حسين زحمتكش

۲۹ بازديد ۰ نظر

 

گرگم و دربه در خصلت حيواني خويش
ضرر اندوختم از اين همه چوپاني خويش

تا نفهمند خلايق كه چه در سر دارم
سالياني زده ام مُهر به پيشاني خويش

منم آن ارگ، كه از خواب غرور آميزش
چشم واكرده سحرگاه به ويراني خويش

رد شدي از بغل مسجد و حالا بايد...
يا بچسبيم به تو يا به مسلماني خويش

گاه دين باعث دل سنگي ما آدم هاست
حاجيان رحم ندارند به قرباني خويش

توبه گيريم كه بازست درش، سودش چيست؟!
من كه اقرار ندارم به پشيماني خويش!

مُهر را پس بده اي شيخ كه من بگذارم
سر بي حوصله بر نقطه ي پاياني خويش!

 


كاظم بهمني

۲۸ بازديد ۰ نظر


و من حتي رقيبان خودم را دوست دارم

الهي نشكند حوضي كه مي فهمد تو ماهي

از آن روزي كه يوسف را درآوردند از چاه

زليخا عشق مي ورزد به كفترهاي چاهي



رضا احسانپور

۲۸ بازديد ۰ نظر


يك هفته ناهار و شامِ من املت بود

آدم شده ام، بيا سرِ زندگي ات



اميد صباغ نو

۲۹ بازديد ۰ نظر


تو آدم نيستي، اين را خدا در گوش من گفته

ببين بيرون زده از زير چادر بالِ پروازت