به چه ميانديشى؟
نگرانى بيجاست …
عشق اينجا و خدا هم اينجاست
لحظهها را درياب …
******
زندگي نيست بجز عشق
بجز حرف محبت به كَسي
وَر نه هر خار و خَسي
زندگي كرده بَسي…
******
و عشق سفربه روشني اهتزار اشياست…
و عشق صداي فاصله هاست….
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند…!
******
بيا ذوب كن
در كف دست من
جرم نوراني عشق را…!
******
زندگي
حس غريبيست
كه يك مرغ مهاجر دارد …!
******
كسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم،
آن وقت ميان دو ديدار قسمت كنيم…
******
لحظهها را درياب …
زندگي در فردا
نه
همين امروز است …
******
زندگي سوت قطاري است
كه در خواب پُلي مي پيچد
زندگي
ديدن يك باغچه
از شيشهٔ مسدود هواپيماست
خبر رفتن موشك به فضا،
لمس تنهايي ماه،
فكر بوييدن گل در كره اي ديگر…
******
زندگي مجذورِ آيينه است!
زندگي گل به توان اَبَديَت،
زندگي ضربِ زمين در ضربانِ دل ها،
زندگي هندسه ساده و يكسان نفس هاست…
******
دوستان من كجا هستند؟
روزهاشان پرتقالي باد!
******
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
******
صدا كن مرا صداي
تو خوب است
******
تو …
به اندازهي پروانه شدن زيبايي …
******
از بي كران تو مي ترسم اي دوست!!
موج نوازشي…
******
ايمان بياوريد
به خدايي كه به پيچك فرمود:
“نرده را زيبا كن”
******
باد مي رفت
به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا مي رفتم …
******
چيزهايي هست،
كه نمي دانم
مي دانم،
سبزه اي را بكنم خواهم مرد …
******
چرا مردم نمي دانند
كه لادن اتفاقي نيست…!
******
هوش من
پشت چشمان او آب مي شد …!
******
و تو گياه تلخ افسوني …!
******
صبح خواهد شد
و به اين كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد …
******
دلخوشم
با نفسي
حبه قندي ،
چايي …
صحبت اهل دلي …
دل خوشي ها كم نيست
ديده ها نابيناست …
******
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است…
******
صداي پاي تو آمد،
خيال كردم باد عبور مي كند..؛
از روي پرده هاي قديمي…!
******
دَر نبنديم به نور
به آرامشِ پُرمهرِ نسيم
رو به اين پنجره
با شوق
سلامي بكنيم…
******
پشت درياها شهري است
كه در آن وسعتِ خورشيد
به اندازه ي چشمانِ سحرخيزان است…
******
دچار بايد بود
وگرنه
زمزمه حيرت
ميان دو حرف حرام خواهد شد …
******
و نترسيم از مرگ
مرگ پايان كبوتر نيست.
مرگ وارونه يك زنجره نيست.
مرگ در ذهن اقاقي جاريست…
******
اندوه مرا
بچين
كه رسيده است…
******
و من مفسر گنجشك هاي درهٔ گنگم…
******
ساده باشيم!
ساده باشيم
چه در باجهٔ يك بانك،
چه در زير درخت…
******
ديگران را هم غم هست به دل!
غم من ليك، غمي غمناك است…
******
دلم گرفته ست
دلم عجيب گرفته ست
و هيچ چيز
مرا از هجومِ خاليِ اطراف نمي رهاند
و فكر مي كنم كه اين ترنّمِ موزونِ حُزن
تا به ابد
شنيده خواهد شد…
******
دستم را به سراسر شب كشيدم؛
زمزمهٔ نيايش
در بيداري انگشتانم تروايد؛
خوشهٔ فضا را فشردم!
قطره هاي ستاره
در تاريكي درونم درخشيد؛
و سرانجام؛
در آهنگ مه آلود نيايش
تو را گم كردم … !
******
من از مصاحبتِ آفتاب مي آيم،
كجاست سايه…؟
******
پشت درياها شهري است
كه در آن
پنجرهها
رو به تجلي باز است!
بامها
جاي كبوترهايي است
كه به فوارهٔ هوش بشري مينگرند…
******
و من در طلوع گل ياسي
از پشت انگشت هاي تو بيدار خواهم شد …
******
كجاست جاي رسيدن
و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن …
******
زندگي،
شايد،
شعرِ پدرم بود كه خواند
چايِ مادر كه مرا گرم نمود
نانِ خواهر كه به ماهي ها داد
زندگي،
شايد لبخنديست كه دريغش كرديم
******
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
پرسشي دارد اندازه عشق…
******
شب،
گلدان پنجره ما را ربوده است…
******
چه خيالي ،
چه خيالي !
خوب مي دانم
حوض نقاشي من بي ماهي است …
******
زندگي
رقص دل انگيز خطوط لب توست…
******
چرا مردم نمي دانند
كه در گل هاي ناممكن
هوا سرد است…؟
******
روزني دارد ديوار زمان
كه از آن چهره من پيداست
چيزهايي هست،
كه نميدانم
******
زندگي
موسيقي گنجشك هاست؛
زندگي
باغ تماشاي خداست
زندگي
يعني همين پروازها ،
صبح ها،
لبخندها،
آوازها…
******
جاده يعني غربت … باد …
آواز ...
و كمي ميل به خواب…!
******
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من
شبيخون حجم تو را پيش بيني نمي كرد
و خاصيت عشق اين است…
******
عبور بايد كرد .
صداي باد مي آيد،
عبور بايد كرد.
و من مسافرم ،
اي بادهاي همواره!
مرا به وسعت تشكيل برگ ها ببريد.
مرا به كودكي شور آب ها برسانيد…
******
بهترين چيز
رسيدن به نگاهي است
كه از حادثه عشق،
تَر است …
******
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي،
سايه ناروني
تا ابديت جاري است
به سراغ من اگر مي آييد
نرم و آهسته بياييد،
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من…
******
من به آغازِ زمين نزديكم.
نبض گل ها را مي گيرم.
آشنا هستم با سرنوشت ترِ آب،
عادتِ سبزِ درخت!
روح من گاهي از شوق،
سرفه اش مي گيرد
روح من گاهي،
مثل يك سنگِ سرِ راه حقيقت دارد
******
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مينالد.
جغد ميخواند.
غم بياويخته با رنگ غروب
ميتراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب…
******
زندگي فهم نفهميدن هاست
******
من نديدم؛
دو صنوبر را با هم دشمن
من نديدم: بيدي
سايه اش را! بفروشد به زمين؛
رايگان مي بخشد نارون
شاخهٔ خود را به كلاغ … !
******
و عشق،
تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگيها برد،
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن …
******
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
******
چه كسي ميداند
كه تو در پيله تنهايي خود تنهايي؟
چه كسي ميداند
كه تو در حسرت يك روزنه در فردايي ؟
پيله ات را بگشا…
تو به اندازه پروانه شدن زيبايي…
******
بد نگوييم به مهتاب
اگر تب داريم …
******
كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در افسون گل سرخ شناور باشيم …
******
جاي مردان سياست
بنشانيد درخت
كه هوا تازه شود…!
******
صبح يعني …
وسط قصه ترديد شما،
كسي از در برسد،
نـور تعـارف بكـند …!
******
گوش كن!
جاده،
صدا مي زند از دور قدم هاي تو را …
******
زندگي را با عشق
نوش جان بايد كرد …!
******
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايي من بزرگ است؛
******