كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

وهم سبز

۲۹ بازديد ۰ نظر


وهم سبز

تمام روز را در آئينه گريه ميكردم

بهار پنجره ام را

به  وهم سبز درختان سپرده بود

 تنم به پيلهء تنهائيم نميگنجيد

و بوي تاج كاغذيم

فضاي آن قلمرو بي آفتاب را

آلوده كرده بود

نميتوانستم ، ديگر نميتوانستم

صداي كوچه ، صداي پرنده ها

صداي گمشدن توپهاي ماهوتي

و هايهوي گريزان كودكان

و رقص بادكنك ها

كه چون حبابهاي كف صابون

در انتهاي ساقه اي از نخ صعود ميكردند

و باد ،  باد كه گوئي

در عمق گودترين لحظه هاي تيرهء همخوابگي نفس ميزد

حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا

فشار ميدادند

و از شكافهاي كهنه ، دلم را بنام ميخواندند

 

 

تمام روز نگاه من

به چشمهاي زندگيم خيره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

كه از نگاه ثابت من ميگريختند

و چون دروغگويان

به انزواي بي خطر پناه ميآورند

 

 

كدام قله كدام اوج ؟

مگر تمامي اين راههاي پيچاپيچ

در آن دهان سرد مكنده

به نقطهء  تلاقي و پايان نميرسند ؟

به من چه داديد ، اي واژه هاي ساده فريب

و اي رياضت اندامها و خواهش ها ؟

اگر گلي به گيسوي خود ميزدم

از اين تقلب ، از اين تاج كاغذين

كه بر فراز سرم بو گرفته است ، فريبنده تر نبود ؟

 

 

چگونه روح بيابان مرا گرفت

و سحر ماه ز ايمان گله دورم كرد !

چگونه ناتمامي قلبم بزرگ شد

و هيچ نيمه اي اين نيمه را تمام نكرد !

چگونه ايستادم  و ديدم

زمين به زير دو پايم ز تكيه گاه تهي ميشود

و گرمي تن جفتم

به انتظار پوچ تنم ره نميبرد !

 

 

كدام قله كدام اوج ؟

مرا پناه دهيد اي چراغ هاي مشوش

اي خانه هاي روشن شكاك

كه جامه هاي شسته در آغوش دودهاي معطر

بر بامهاي آفتابيتان تاب ميخورند

 

مرا پناه دهيد اي زنان سادهء كامل

كه از وراي پوست ، سر انگشت هاي نازكتان

مسير جنبش كيف آور  جنيني را

دنبال ميكند

و در شكاف گريبانتان هميشه هوا

به بوي شير تازه ميآميزد

 

كدام قله كدام اوج ؟

مرا پناه دهيد اي اجاقهاي پر آتش - اي نعل هاي

خوشبختي -

و اي سرود ظرفهاي مسين در سياهكاري مطبخ

و اي ترنم دلگير چرخ خياطي

و اي جدال روز و شب فرشها و جاروها

مرا پناه دهيد اي تمام عشق هاي حريصي

كه ميل دردناك بقا بستر تصرفتان را

به آب جادو

و قطره هاي خون تازه ميآرايد

 

 

تمام روز تمام روز

رها شده ،  رها شده ، چون لاشه اي بر آب

به سوي سهمناك ترين صخره پيش ميرفتم

به سوي ژرف ترين غارهاي دريائي

و گوشتخوارترين ماهيان

و مهره هاي نازك پشتم

از حس مرگ تير كشيدند

 

 

نمي توانستم ديگر نمي توانستم

صداي پايم از انكار راه بر ميخاست

و يأسم از صبوري روحم وسيعتر شده بود

و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ

كه بر دريچه گذر داشت ، با دلم ميگفت

" نگاه كن

تو هيچگاه پيش نرفتي

تو فرو رفتي .

پاييز

۳۴ بازديد ۰ نظر

از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
پاييز اي مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داري
جز برگهاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت ؟
جز سردي و ملال چه ميبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته مي دهد آزارم
آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم
پاييز اي سرود خيال انگيز
پاييز اي ترانه محنت بار
پاييز اي تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار


يه شعر زيبا از سهراب سپهري

۲۸ بازديد ۰ نظر
ماه بالاي سر آبادي است

اهل ابادي در خواب است

باغ همسايه چراغش روشن,

من چراغم خاموش.

ماه تابيده به بشقاب خيار.به لبه كوزه آب.

غوك ها مي خوانند.

مرغ حق هم گاهي.

كوه نزديك است،پشت افراها, سنجد ها.

و بيابان پيداست.

سنگ ها پيدا نيست, گلچهه ها پيدا نيست.

سايه ها يي از دور , مثل تنهايي آب , مثل آواز خدا پيداست.

نيمه شب ببايد باشد.

دب اكبر آن است ,دو وجب بالاتراز بام.

آسمان آبي نيست , روز ابي بود.

ياد من باشد فردا , بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم.

ياد من باشد فردا لب سلخ , طرحي از بز ها بردارم,

طرحي از جارو ها , سايه ها شان در آب .

 ياد من باشد , هر چه پروانه كه مي افتد در آب , زود از آب

درآورم            

ياد من باشد فردا لب جوي, حوله ام را هم با چوبه بشويم.

ياد من باشد تنها هستم.

ماه بالاي سر تنهايي است.

تك بيتي هاي زيبا

۳۱ بازديد ۰ نظر
نامه سفيد فرستاده ام بر دوست    شرح وفاداري او كه ندارد نوشته ام


احمد شاملو

۳۸ بازديد ۰ نظر

همه مي پرسند :

چيست در زمزمه مبهم آب؟

چيست در همهمه دلكش برگ؟

چيست در بازي آن ابر سپيد؟

روي اين آبي آرام بلند

كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال.

چيست در خلوت خاموش كبوترها؟

چيست در كوشش بي حاصل موج؟

چيست در خنده جام؟

كه تو چندين ساعت

مات و مبهوت به آن مي نگري.

 

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به اين آبي آرام بلند

نه به اين خلوت خاموش كبوترها

نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام

من به اين جمله نمي انديشم.

 

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل يخ را با باد

نفس پاك شقايق را در سينه كوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاينده هستي را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را مي شنوم

مي بينم

من به اين جمله نمي انديشم.

 

به تو مي انديشم

اي سراپا همه خوبي

تك و تنها به تو مي انديشم.

همه وقت

همه جا

من به هر حال كه باشم

به تو مي انديشم.

 

تو بدان اين را٫ تنها تو بدان

تو بيا

تو بمان با من٫ تنها تو بمان

جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب

من فداي تو

به جاي همه گلها تو بخند.

اينك اين من كه به پاي تو درافتادم باز

ريسماني كن از آن موي دراز

تو بگير

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را٫ تو بگو

قصه ابر هوا را٫ تو بخوان

تو بمان با من٫ تنها تو بمان

در دل ساغر هستي٫ تو بجوش

من همين يك نفس از جرعه جانم باقيست

آخرين جرعه اين جام تهي را٫ تو بنوش.


شعري از سهراب سپهري

۳۴ بازديد ۰ نظر

دشت هايي چه فراخ
كوه هايي چه بلند
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد؟
من دراين آبادي پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد
پي نوري ‚ ريگي ‚ لبخندي
پشت تبريزي ها
غفلت پاكي بود كه صدايم مي زد
پاي ني زاري ماندم باد مي آمد گوش دادم
چه كسي با من حرف مي زد ؟
سوسماري لغزيد
راه افتادم
يونجه زاري سر راه
بعد جاليز خيار ‚ بوته هاي گل رنگ
و فراموشي خاك
لب آبي
گيوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است
نكند اندوهي ‚ سر رسد از پس كوه

چه كسي پشت درختان است ؟
هيچ مي چرد گاوي در كرد
ظهر تابستان است
سايه ها مي دانند كه چه تابستاني است
سايه هايي بي لك
گوشه اي روشن و پاك
كودكان احساس! جاي بازي اينجاست

زندگي خالي نيست
مهرباني هست سيب هست ايمان هست
آري تا شقايق هست زندگي بايد كرد

در دل من چيزي است مثل يك بيشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوايي است كه مرا مي خواند

 ***شايد آن روز كه سهراب نوشت :
 تا شقايق هست زندگي بايد كرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت ، هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچك و ياس
زندگي اجباريست***


ليلاي پاييز

۳۵ بازديد ۰ نظر

آفتاب تنبل پاييز.... سايه تو لابلاي درختان نيمه عريان باغ
با يكـ بغل شاخه خشكــ
و
نگاه عميق تو ...كه همـ ـآغوشي
آتش و چوب
در آن حدس زدني است!!
مي لرزد دلم...

به من تكيه كن!
من تمام هستي ام را دامني ميكنم تا تو سرت را بر آن بنهي!
تمام روحم را آغوش ميسازم تا تو در آن از هراس بياسايي!
تمام نيرويي را كه در دوست داشتن دارم دستي ميكنم تا چهره و گيسويت را نوازش كند!
تمام بودن خود را زانويي ميكنم تا بر آن به خواب روي!
خود را تمام خود را به تو ميسپارم تا هرچه بخواهي از آن بياشامي!
از آن برگيري ،هرچه ميخواهي از آن بسازي!هر گونه بخواهي باشم!
از اين لحظه مرا داشته باش!
"دكتر علي شريعتي"

نامه اي از ويكتور هوگو ....برايت آرزومندم

۲۹ بازديد ۰ نظر

قبل از هر چيز برايت آرزو مي‌كنم كه عاشق شوي، و اگر هستي، كسي هم به تو عشق بورزد، و اگر اينگونه نيست، تنهاييت كوتاه باشد و پس از تنهاييت، نفرت از كسي نيابي. آرزومندم كه اينگونه پيش نيايد، اما اگر پيش آمد، بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي كني.

برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي، از جمله دوستان بد و ناپايدار، برخي نادوست و برخي دوستداركه دست كم يكي در ميانشان بي ترديد مورد اعتمادت باشد و چون زندگي بدين گونه است، برايت آرزومندم كه دشمن نيز داشته باشي، نه كم و نه زياد. درست به اندازه، تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قراردهند، كه دست كم يكي از آن‌ها اعتراضش به حق باشد تا كه زياده به خود غره نشوي.

و نيز آرزومندم مفيد فايده باشي، نه خيلي غير ضروري تا در لحظات سخت،.وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است، همين مفيد بودن كافي باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.

همچنين برايت آرزومندم صبور باشي، نه با كساني كه اشتباهات كوچك مي‌كنند، چون اين كار ساده اي است، بلكه با كساني كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير مي‌كنند و با كاربرد درست صبوريت براي ديگران نمونه شوي.

و اميدوارم اگر جوان هستي، خيلي به تعجيل، رسيده نشوي و اگر رسيده‌اي، به جوان نمايي اصرار نورزي، و اگر پيري، تسليم نا اميدي نشوي، چرا كه هر سني خوشي و ناخوشي خودش را دارد و لازم است بگذاريم در ما جريان يابد.

اميدوارم كه دانه اي هم بر خاك بفشاني .....هر چند خرد بوده باشد...... و با روييدنش همراه شوي، تا دريابي چقدر زندگي در يك درخت وجود دارد.

به علاوه اميدوارم پول داشته باشي، زيرا در عمل به آن نيازمندي و سالي يك بار پولت را جلو رويت بگذاري و بگويي: " اين مال من است" فقط براي اينكه روشن كني كدامتان ارباب ديگري است!

اگر همه اين‌ها كه گفتم برايت فراهم شد، ديگر چيزي ندارم برايت آرزو كنم ...


سهراب سپهري

۲۹ بازديد ۰ نظر

شب آرامي بود

مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود

زندگي يعني چه؟

مادرم سيني چايي در دست

گل لبخندي چيد ،هديه اش داد به من

خواهرم تكه ناني آورد ، آمد آنجا

لب پاشويه نشست

پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد

شعر زيبايي خواند ، و مرا برد، به آرامش زيباي يقين

با خودم مي گفتم:

زندگي، راز بزرگي است كه در ما جاريست

زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنيا جاريست

زندگي، آبتني كردن در اين رود است

وقت رفتن به همان عرياني٬ كه به هنگام ورود آمده ايم


دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي گردد؟

هيچ!

زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطره ها مي ماند

شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري

شعله گرمي اميد تو را، خواهد كشت

زندگي درك همين اكنون است

زندگي شوق رسيدن به همان

فردايي است، كه نخواهد آمد

تو نه در ديروزي، و نه در فردايي

ظرف امروز، پر از بودن توست

شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي

آخرين فرصت همراهي با، اميد است

زندگي ياد غريبي است كه در سينه خاك

به جا مي ماند


زندگي، سبزترين آيه، در انديشه برگ

زندگي، خاطر دريايي يك قطره، در آرامش رود

زندگي، حس شكوفايي يك مزرعه، در باور بذر

زندگي، باور درياست در انديشه ماهي، در تنگ

زندگي، ترجمه روشن خاك است، در آيينه عشق

زندگي، فهم نفهميدن هاست

زندگي، پنجره اي باز، به دنياي وجود

تا كه اين پنجره باز است، جهاني با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازي اين پنجره را دريابيم

در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پر مهر نسيم

پرده از ساحت دل برگيريم

رو به اين پنجره، با شوق، سلامي بكنيم

زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است

وزن خوشبختي من، وزن رضايتمندي ست

زندگي، شايد شعر پدرم بود كه خواند

چاي مادر، كه مرا گرم نمود

نان خواهر، كه به ماهي ها داد

زندگي شايد آن لبخندي ست، كه دريغش كرديم

زندگي زمزمه پاك حيات ست، ميان دو سكوت

زندگي، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهايي ست

من دلم مي خواهد

قدر اين خاطره را دريابيم.


يا امام حسين (ع)

۲۶ بازديد ۰ نظر
 با كاروان كربلا

اين حسين كيست كه دلها همه ديوانه اوست

 

اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست

........................................................................

هركه سرباز خدا نيست نماند برود


         هركه در بند وفا نيست نماند برود

..................................................................

خدايا امتحان سختي از حسين (ع) گرفتي

خدايا موسي را از درياي طوفاني گذراندي و كليم الله كردي

خدايا ابراهيم را به امتحان سر نبريده اسماعيل خليل الله  كردي

ولي خدايا با حسين (ع) چه كردي؟

...............................................................................................

خدايا مسيح را از فتنه يهودا رهاندي و به اسمان بردي و روح الله كردي

خدايا انبياء  واولياء را به يكي دو بلا امتحان كردي و خلعت دادي

ولي ببين با حسين چه كردي

.............................................................................................

خدايا 70 بلا در 7  سال بر ايوب نازل كردي و عاقبت مزدش را در همين دنيا دادي

ولي  خدايا 7000 بلا را در 7 روز بر حسين (ع) نازل كردي

ببين با حسين ع چه كردي.............با حسين..........چه كردي ......................كردي

 

..........................................................................................

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

............................................................................................

مقام امام حسين(ع) در روايات

 

در حديث صحيحي آمده است: پيامبري نيست مگر اين كه سرزمين كربلا را زيارت كرده و به آن سرزمين خطاب كرده كه ماه درخشنده‌اي را در تو دفن مي‌نمايند.

حضرت نوح در كربلا

وقتي كشتي نوح بر روي آب سير مي‌كرد به سرزميني رسيد كه نوح از تلاطم شديد آن ترسيد كه كشتي غرق شود. گفت:"طفت الدنيا و ما اصابني فرع مثل هذه الارض"؛ همه دنيا را دور زدم و مثل اين سرزمين، دلهره و نگراني به من دست نداد، ‌جبرئيل نازل شد و گفت: "اينجا سرزمين كربلا و قتلگاه حسين عليه السلام فرزند آخرين پيغمبر خدا است." حضرت نوح و اصحابش براي مظلوميت آن حضرت گريه كردند و بر قاتلش لعن نمودند.

حضرت ابراهيم در كربلا

شيخ الانبياء، حضرت ابراهيم عليه السلام وقتي سوار بر اسب بود، از اين سرزمين مي‌گذشت، پاي اسبش لغزيد و از اسب زمين خورد و سرش شكست، گفت:"الهي ما حدث مني؟"؛ خدايا! چه لغزشي از من سر زده كه اين چنين شد؟ به اراده الهي اسبش به سخن آمده و گفت: اين سرزمين كربلاست و فرزند آخرين پيامبر الهي را در اينجا مي‌كشند؛ به خاطر همدردي با خون پاك آن عزيز زهرا خون سرت جريان پيدا كرد.


حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفي صلوات الله عليه در كربلا

ححضرت فرمودند مرا به سرزميني سير دادند، كه گفته مي‌شد اينجا كربلاست (سرزمين حزن و اندوه) "و اُريتُ فيهِ مَصرَعَ الحُسَينِ عليه السلام وَ اصحابه؛ و در آنجا قتلگاه فرزندم حسين و اصحاب با وفايش را به من نشان دادند، و در آنجا يك مجلس سوگواري و عزاداري برپا شد.


حضرت سيد الاوصياء اميرالمومنين (ع) در كربلا

ابن عباس مي‌گويد: همراه حضرت علي عليه السلام در مسير صفين بودم، وقتي به دشت كربلا (ساحل فرات) رسيديم پياده شديم. ناگهان آن حضرت با صداي بلند گريه كردند و فرمودند: "يَابنَ عباس أتعرف هذا الموضع؟"؛ آيا اين سرزمين را مي‌شناسي؟ عرض كردم: نمي‌شناسم. حضرت فرمودند: اگر مانند من مي‌شناختي از اينجا نمي‌گذشتي مگر اين كه مانند من گريه مي‌كردي ... اين را فرمودند و گريه زيادي كردند طوري كه اشك از محاسن شريف آن حضرت جاري و بر سينه مباركشان مي‌ريخت. فرمودند: "اين سرزمين كربلاست، كه محل شهادت حسينم و هفده نفر از نسل من و فاطمه زهرا سلام الله عليها مي‌باشد و مانند مكه و مدينه و بيت المقدس شناخته مي‌شود.


زيارت امام حسين (ع) بزرگترين ارزش

امام صادق عليه السلام فرمودند: زيارت امام حسين عليه السلام از هر عمل پسنديده‌اي ارزش و فضيلتش بيشتر است.


افتخار زمين كربلا

امام صادق (ع) فرمودند:

زمين كعبه گفت: كيست مثل من، و حال آن كه خانه خداوند متعال بر من بنا شده و مردم از اطراف و اكناف به طرف من مي‌آيند و حرم امن الهي قرار داده شده‌ام

و چه فضيلت‌هايي كه براي زيارت اين مكان مقدس وارد شده (از آن جمله: حضرت علي ابن الحسين عليهماالسلام فرمودند: تسبيح گفتن در مكه افضل است از خراج و ماليات كه در راه خدا انفاق شود.(1)

و حضرت باقر عليه السلام مي‌فرمايند: سجده كننده در مكه به منزله در خون غلطيدن در راه خداست. در روايتي ديگر آورده‌اند كه طعام خوردن در مكه به منزله روزه داشتن در غير مكه است. و راه رفتن در مكه عبادت خداوند است.(2) و در ادعيه بسياري درخواست زيارت خانه خدا وارد شده است.

با اين حال خداوند به زمين كعبه خطاب كرد: ساكت باش كه فضيلت تو در برابر فضايل زمين كربلاي حسين چون سوزني باشد و اگر نبود خاك و تربت كربلا، هرگز تو را فضيلت نداده بودم و اگر كساني كه كربلا ايشان را در بردارد (حضرت سيد الشهدا و اصحابش) نبودند، تو را و آنچه تو هم اكنون به آن فخر مي‌كني نمي‌آفريدم.

خداوند كربلا را بهترين زمين در بهشت قرار داده است


مقايسه انفاق در حج و در مسير كربلا

عبدالله بن سنان مي‌گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم پدرت درباره انفاق در راه حج مي‌فرمودند به هر درهمي كه در اين راه خرج كني براي او هزار درهم حساب مي‌شود. كسي كه در مسير زيارت امام حسين عليه السلام انفاق مي‌كند براي او چيست؟ حضرت فرمودند: به هر درهمي كه در اين مسير صرف مي‌كند: هزار هزار هزار(تا ده مرتبه هزار را تكرار كردند) براي او حساب مي‌شود و علاوه بر اين رضايت و خشنودي خداوند و دعاي خير پيامبر اكرم صلي اله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام و ائمه معصومين عليه السلام براي اوست.(3)