كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

من زنم

۲۸ بازديد ۰ نظر
بايد باكره باشى، بايد پاك باشى!
براى آسايش خاطر مردانى كه پيش از تو پرده ها دريده اند !

چرايش را نميدانى فقط ميدانى قانون است، سنت است ، دين است

قانون و سنت را ميدانى مردان ساخته اند

اما در خلوت مى انديشى به مرد بودن خدا و گاهى فكر ميكنى شايد خدا را نيز مردان ساخته اند!!

من زنم ...

با دست هايي كه ديگر دلخوش به النگو هايي نيست

كه زرق و برقش شخصيتم باشد

من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم ميبرم كه ريه هاي تو

ميداني ؟ درد آور است من آزاد نباشم كه تو به گناه نيفتي

قوس هاي بدنم به چشم هايت بيشتر از تفكرم مي آيند

دردم مي آيد بايد لباسم را با ميزان ايمان شما تنظيم كنم

دردم مي آيد ژست روشنفكريت تنها براي دختران غريبه است

به خواهر و مادرت كه ميرسي قيصر مي شوي
 
دردم مي آيد در تختخواب با تمام عقيده هايم موافقي

و صبح ها از دنده ديگري از خواب پا ميشوي

تمام حرف هايت عوض ميشود

دردم مي آيد نمي فهمي

تفكر فروشي بدتر از تن فروشي است

حيف كه ناموس براي تو وسط پا است نه تفكر

حيف كه فاحشه ي مغزي بودن بي اهميت تر از فاحشه تني است

من محتاج درك شدن نيستم / دردم مي آيد خر فرض شوم

دردم مي آيد آنقدر خوب سر وجدانت كلاه ميگذاري

و هر بار كه آزاديم را محدود ميكني

ميگويي من به تو اطمينان دارم اما اجتماع خراب است

نسل تو هم كه اصلا مسول خرابي هايش نبود

ميداني ؟

دلم از مادر هايمان ميگيرد

بدبخت هايي بودند كه حتي ميترسيدند باور كنند حقشان پايمال شده

خيانت نميكردند .. نه براي اينكه از زندگي راضي بودند

نه ...خيانت هم شهامت ميخواست ... نسل تو از مادر هايمان همه چيز را گرفت

جايش النگو داد ...

مادرم از خدا ميترسد ... از لقمه ي حرام ميترسد ... از همه چيز ميترسد

تو هم كه خوب ميداني ترساندن بهترين ابزار كنترل است

دردم مي آيد ... اين را هم بخواني ميگويي اغراق است

ببينم فردا كه دختر مردم زير پاهاي گشت ارشاد به جرم موي بازش كتك ميخورد

باز هم همين را ميگويي

ببينم آنجا هم اندازه ي درون خانه ، غيرت داري ؟؟

دردم مي آيد كه به قول شما تمام زن هاي اطرافتان خرابند ...

و آنهايي هم كه نيستند همه فاميل هاي خودتانند ....

مادرت اگر روزي جرات پيدا كرد ازش بپرس

از س.ك.س با پدر راضي بود ؟؟؟

بيچاره سرخ مي شود ... و جوابش را ...

باور كن به خودش هم نمي دهد ...........

دردم مي آيد

از اين همه بي كسي دردم مي آيد
سمين دانشور

سپيده

۳۰ بازديد ۰ نظر

غنيمت دان امروز را كه زندگي واقعي همين است و همين خواهد ماند تمام واقعيت ها و حقايق هستي تو همچون برومندي ها افتخارات،كاميابي ها ودرخشندگي ها همگي در مسير كوتاه و جريان زود گذر ان خوابيده است گذشته،خيال و آينده رويايي بيش نيست هر آن كه قدر امروز را دانست خاطره ي ديروز را با خوش بيني تلقي خواهد كرد و روياي فردا را با اميدواري پس امروز را غنيمت دان و از ته دل فرياد كن سلام بر سپيده دم

السلام علي الحسين

۳۰ بازديد ۰ نظر
به كدامين گناه ناكرده ، به كدام اشتباه كشته شديد ؟
كه به پيشاني چروك زمان مثل خطي به خون نوشته شديد
از كدام آب و گل ؟ كدام اقليم ؟ از كدام آسمان ؟ كجاي بهشت ؟
نازنينان چگونه اينهمه سال برتر از آدم و فرشته شديد؟
و خدا حتما از همان اول ، از همان روزهاي آغازين
خاكتان را ز نينوا برداشت و به درياي خون سرشته شديد
رودها سر به زير و شرمنده ، ابرها بي قرار و سرگردان
راويان هميشه عطشان حال و آينده و گذشته شديد
سالياني دراز رفته ، هنوز ظهر روز دهم سياپوش است
و زمين ناله مي زند :خوبان ! ‌به كدامين گناه كشته شديد…؟!

كوروش

۳۰ بازديد ۰ نظر
مردم اغلب بي انصاف و بي منطق و خودمحورند. آنان را ببخش. اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم ميكنند، ولي مهربان باش. اگر شريف و درستكار باشي فريبت ميدهند، ولي شريف و درستكار باش. نيكي هاي امروزت را فراموش ميكنند، ولي نيكوكار باش. بهترين هاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر كافي نباشد،... و در نهايت ميبيني هر آنچه كه هست همواره ميان تو و خداوند است نه ميان تو و مردم (كوروش بزرگ)ر

در گلستانه....

۳۱ بازديد ۰ نظر

 

 

 


                      

 

                      دشت هايي چه فراخ!

كوههايي چه بلند !

در گلستانه چه بوي علفي مي آمد!

من در اين آبادي ، پي چيزي مي گشتم :

پي خوابي شايد ،

پي نوري ، ريگي ، لبخندي .


پشت تبريزي ها

غفلت پاكي بود ، كه صدايم مي زد .

پاي ني زاري ماندم ، باد مي آمد ، گوش دادم :

چه كسي با من حرف مي زد ؟

سوسماري لغزيد

راه افتادم .

يونجه زاري سر راه ،

بعد جاليز خيار ، بوته هاي گل رنگ

و فراموشي خاك


لب آبي

گيوه ها را كندم ، و نشستم ، پاها در آب :

" من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشيار است!

نكند اندوهي ، سر رسد از پس كوه .

چه كسي پشت درختان است!

هيچ ، مي چرد گاوي در كرد.

سايه هايي بي لك ،

گوشه اي روشن و پاك

كودكان احساس ! جاي بازي اينجاست.

زندگي خالي نيست :

مهرباني هست، سيب هست ، ايمان هست.

آري

تا شقايق هست ، زندگي بايد كرد .


شعر

۲۷ بازديد ۰ نظر
امشب از آسمان ديده ي تو
روي شعرم ستاره مي بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه مي كارد
شعر ديوانه ي تب آلودم
شرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دو باره مي سوزد
عطش جاودان آتش ها
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست

غ بار لبخند

۳۱ بازديد ۰ نظر
مي تراويد آفتاب از بوته ها
ديدمش در دشت هاي نم زده
 مست اندوه تماشاي يار باد
مويش افشان گونه اش شبنم زده
لاله اي ديديم لبخندي به دشت
پرتويي در آب روشن ريخته
 او صدا را درشيار باد ريخت
جلوه اش با بوي خك آميخته
 رود تابان بود و او موج صدا
خيره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود او تاريك خواند
 طرح ها دردست دارد دود وهم
چشممن بر پيكرش افتاد گفت
 آفت پژمردگي نزديك او
 دشت درياي تپش آهنگ نور
 سايه ميزد خنده تاريك ا

آ

معشوق من (فروغ )

۳۴ بازديد ۰ نظر


 

معشوق من


با آن تن برهنه ي بي شرم

بر ساقهاي نيرومندش

چون مرگ ايستاد

خط هاي بي قرار مورب

اندامهاي عاصي او را

در طرح استوارش

دنبال ميكنند

معشوق من

گويي ز نسل هاي فراموش گشته است

گويي كه تاتاري در انتهاي چشمانش

پيوسته در كمين سواريست

گويي كه بربري

در برق پر طراوت دندانهايش

مجذوب خون گرم شكاريست

معشوق من

همچون طبيعت

مفهوم ناگزير صريحي دارد

او با شكست من

قانون صادقانه ي قدرت را

تاييد ميكند

او وحشيانه آزاد ست

مانند يك غريزه سالم

در عمق يك جزيره نامسكون

او پاك ميكند

با پاره هاي خيمه مجنون

از كفش خود غبار خيابان را

معشوق من

همچون خداوندي  ‚ در معبد نپال

گويي از ابتداي وجودش

بيگانه بوده است

او مرديست از قرون گذشته

ياد آور اصالت زيبايي

او در فضاي خود

چون بوي كودكي

پيوسته خاطرات معصومي را

بيدار ميكند

او مثل يك سرود خوش عاميانه است

سرشار از خشونت و عرياني

او با خلوص دوست مي دارد

ذرات زندگي را

ذرات خاك را

غمهاي آدمي را

غمهاي پاك را

او با خلوص دوست مي دارد

يك كوچه باغ دهكده را

يك درخت را

يك ظرف بستني را

يك بند رخت را

معشوق من

انسان ساده ايست

انسان ساده اي كه من او را

در سرزمين شوم عجايب

چون آخرين نشانه ي يك مذهب شگفت

در لابلاي بوته ي پستانهايم پنهان نموده ام

 

فروغ فرخزاد


پروانه ها

۲۸ بازديد ۰ نظر
گاهي پروانه ها هم
اشتباه عاشق ميشوند
بجاي شمع
گرد چراغهاي بي احساس خيابان ميميرند …/!/

دوره گرد

۲۸ بازديد ۰ نظر
ياد دارم يك غروب سرد سرد .........

مي گذشت از توي كوچه دوره گرد

دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم

 دست دوم جنس عالي ميخرم

گر نداري كوزه خالي مي خرم

كاسه و ظرف سفالي مي خرم

اشك در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهي زدو بغضش شكست

اول سال است نان در خانه نيست

اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟؟

بوي نان تازه هوش  ما را برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

چهره اش ديدم كه لك برداشته

دست خوش رنگش ترك برداشته

سوختم ديدم كه بابا پير بود

بدتر از اين خواهرم دلگير بود

مشكل ما درد نان تنها نبود

حتم دارم كه خدا آنجا نبود!!!

باز آواز درشت دوره گرد

پرده انديشه ام را پاره كرد:

دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم

 دست دوم جنس عالي ميخرم

خواهرم بي روسري بيرون دويد

گفت آقا سفره خالي ميخريد!!!؟؟