مردان دريا
امروز هزار صدف را دهان گشودند
و دريغ از مرواريدي
غروب، ساحلِ سوگوار
جنازۀ صدف ها را در آغوش مي كشيد
و شب در خانه هاي خاموشِ بندر
مادران غمگين، فرزندانِ گرسنه را.
مردان دريا
امروز هزار صدف را دهان گشودند
و دريغ از مرواريدي
غروب، ساحلِ سوگوار
جنازۀ صدف ها را در آغوش مي كشيد
و شب در خانه هاي خاموشِ بندر
مادران غمگين، فرزندانِ گرسنه را.
الفبا
بي هيچ حرفي
با اين همه حرف.
اين برف ها راه مرا نزديك تر كرده است
بهتر بگويم برف از راهم به در كرده است
فرق گُل و گِل را نمي فهمم در اين عينك
خيل سپيدي، رنگ ها را بي اثر كرده است
فرقي ندارد مصلحت در چيست وقتي كه
عاشق شدي و عشق جانت را سپر كرده است
مرغ به دام افتاده مي داند كه هر دانه
او را دچار بازي پر دردسر كرده است
من عاشق چشمي شدم وقتي كه دانستم
عكس خودم را چشم من در آن نظر كرده است
گوش زمين اين ناله هايم را نمي فهمد
اين آسماني را زمين بي بال و پر كرده است
صهباي سحر جام مرا مي خواند
صحراي خطر گام مرا مي خواند
وقت خوش رفتن است هان گوش كنيد
از عرش كسي نام مرا مي خواند
وقتي به تو رسيدم
قطب نما
سمتي نشان نمي داد.
رم مي كند
آهو در چشمان تو
و هق هق دست هاي من
از شليك حتي يك تمنا
مستأصل مي ماند.
اي مطلع شرق تغزل، چشمهايت
خورشيدها سر مي زنند از پيش پايت
اي عطر تو از آسمان نيلوفري تر
پيچيده در هُرم نفس هايم، هوايت
آيينۀ موسيقي چشم تو، باران
پژواك رنگ و بوي گل، موج صدايت
با دستهايت پل زدي اي نبض آبي
بر شانه هاي من پلي تا بينهايت
پس دستكم بگذار تا روز مبادا
در چشم من باقي بماند جاي پايت
كافي ست به چيزي
مثلاً درختي
برسي
بعد از رسيدن
دور شدن آغاز مي شود.
پشت روز روشنم، شام سياهي ديگر است
آنچه آن را كوه خواندم، پرتگاهي ديگر است
شايد از اول نبايد عاشق هم مي شديم
اين درست اما جدايي اشتباهي ديگر است
در شب تلخ جدايي عشق را نفرين مكن
اين قضاوت انتقام از بي گناهي ديگر است
روزگاري دل سپردن ها دليل عشق بود
اينك اما دل بريدن ها گواهي ديگر است
درد دل كردن براي چشم ظاهربين خطاست
آنچه با آيينه خواهم گفت آهي ديگر است
دو سال مي گذرد
من هنوز سربازم
وظيفۀ شب و روزم
نديده باني توست.