اما؛
از جهتي كه صدايم مي زني
پرنده ام.
اما؛
از جهتي كه صدايم مي زني
پرنده ام.
بازي آفتاب و بارانند
سرخوشاني كه در سماعي سرخ
پاي كوبان و دست افشانند
گر نسيمي ز سوي دوست رسد
باغي از برگ هاي لرزانند
برگ ها مي روند شاد ولي
زخم ها روي شاخه مي مانند
گر چه گل دسته دسته پرپر شد
باز از اين دست گل فراوانند.
زير دو پاي تو تمام پيكرم سر بود
اندام تو زير سرم يكباره دامن شد
يك بوسه مثل يك جرقه بر لبم گل داد
انبار باروت تنت ناگاه روشن شد
يكپارچه لبهاي تو آغوش شد بانو
بي اختيار و مست، گرم بوسه دادن شد
يك تازه داماد خجل در چشم هايت مُرد
يك نوعروس مست در چشمان من زن شد
غزل سرودم و گفتي كه شاعري آري
بگو بگو تو به من هر چه در دلت داري
به خاطر تو به سيگار لب زدم گفتي
بدم مي آيد از اين شاعران سيگاري
چه صادقانه برايت غزل سرودم و تو
چه بي ملاحظه گفتي: چقدر بيكاري!
ولي دوباره برايت غزل سرودم من
ولي دوباره بر آن وزن هاي تكراري
مفاعلن فعلاتن مفاعلن گريه
مفاعلن فعلاتن مفاعلن زاري
حشرۀ گمشده
سرگردان در هواپيما
حشره دوچندان مي پرد.
آونگم
از ساعت سرنوشتي محتوم
كه مدام عقب مي افتد
هرگز نمي رسم.
اي خاك ترك پوش من اي جام عطش نوش
اي خاطرۀ زخمي با درد هم آغوش
اي كهنه درختان تو در برف شكسته
اي سرخ شكوفا شده، اي باغ كفن پوش
دريايي و آرامشت از موج هراس است
تنهايي و تنهايي ات از وحشت آغوش
چون سيل بسوزد همه اهريمنيان را
زخمي كه خروشان شده از خاك سياووش
خاكستر ويراني ات اغاز جنون است
اي شعلۀ پرپر شده، اي خفتۀ خاموش
در سينه به يادت جگري سوخته دارم
اي داغ فروخورده ام، اي ياد فراموش
دودكش ها
افكار سياهي دارند
نفس تفنگ ها از جاي گرمي بلند مي شود.