كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

واعظ قزويني

۲۶ بازديد ۰ نظر

هر ذره ز مهر توست جاني بي تاب

هر شبنمي از ياد تو چشمي پر آب

هر برگ گلي است يك كتاب از سخنت

هر غنچه، كتابخانه اي پر ز كتاب


ميرزا علي اكبر موافق عليشاه

۲۵ بازديد ۰ نظر

حلقه تا بر سر زلف تو گلندام افتاد

هيچ دل نيست مگر آنكه در اين دام افتاد

در ازل پرده ميان من و معشوق نبود

در تعيّن شدم و كار به پيغام افتاد

سر برآرم به جنون جامه به تن چاك زنم

پره پوشي چه كنم طشت من از بام افتاد

در ره عشق سلامت همه در رنج و بلاست

كام آنراست كه دلخسته و ناكام افتاد

مستي ما بود از گردش چشم ساقي

سر و كار دگران است كه با جام افتاد


عباس حسين نژاد

۲۵ بازديد ۰ نظر

براي من كه كبوتري ام

عاشق و سرگردان

بيا و بام شو

اصلا بيا و دام شو ...

با تشكر از مهشيد سادات به خاطر فرستادن اين شعر. وبلاگ: http://mahokhorshid73.blogfa.com


بكتاش آبتين

۲۶ بازديد ۰ نظر

گردابم،

در من لخت شو

غرق مي شوي!


وحيد عمراني

۲۶ بازديد ۰ نظر

تاريخ ، پير و فرتوت

خاموش و سر به زير

در راه بي نشان خود آرام مي رود

با كوله بار سياه و سنگين و كهنه اش

بي لحظه اي قرار

يكريز و ناگزير

با خنده اي به لب و چشم اشكبار

در پشت سر به جاست از او رد سرخ خون

كه امتداد آن

در دوردست ترين نقطۀ زمان

تا مرزهاي شوم اولين جنون

تا پيش دامن قابيل مي رسد.


پريشاد يوسفي

۲۷ بازديد ۰ نظر

با هيچ كلامي

به جز سكوت

نمي توانم

وسعت نبودنت را

تفسير كنم.


علي مظفر

۲۵ بازديد ۰ نظر

انديشه، گمان و حدس و شك بسيار است

بازيگري چرخ و فلك بسيار است

بوالفضل* دوباره از سر خط بنويس

بر دار زمانه، حسنك بسيار است

منظور از بوالفضل همان ابوالفضل بيهقي نويسندۀ تاريخ بيهقي است كه ماجراي بر دار كردن حسنك وزير يكي از تأثير گذار ترين صفحات تاريخ خونين ايران در آن به ثبت رسيده است.


ش.منصورزاده

۲۶ بازديد ۰ نظر

دستان پليد ناكسان در كار است

سرهاي بلند عاشقان بر دار است

انگار خدا هم از زمين كوچيده

ابليس در اين ميانه ميدان دار است


فروغ فرخزاد

۲۶ بازديد ۰ نظر

همۀ هستي من آيۀ تاريكيست

كه تو را در خود تكرار كنان

به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد

من در اين آيه تو را آه كشيدم، آه

من در اين آيه تو را

به درخت و آب و آتش، پيوند زدم.


ناصر حامدي

۲۶ بازديد ۰ نظر

ابر وقتي از غم چشم تو غافل مي شود

جاي باران ميوه اش زهر هلاهل مي شود

سر بچرخان از تنت بيرون بيا لختي برقص

در هواي چيدنت دستان من دل مي شود

سر بچرخان از هوا سرشار شو قدري بخند

دين من با خندۀ گرم تو كامل مي شود

هر طرف رو مي كنم محرابي از ابروي توست

رو بگرداني نماز خلق باطل مي شود

مي تواني تب كني بغض زمين را بشكني

بي نگاهت آب اقيانوس ها گل مي شود

چشم هايم را بگير و چشم هايت را مگير

اي كه بي چشم تو كار عشق مشكل مي شود

با تشكر از مهشيد سادات به خاطر فرستادن اين غزل. وبلاگ: http://mahokhorshid73.blogfa.com/