كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

حسين جنتي

۲۷ بازديد ۰ نظر

 هرچه مردم ساده تر، حكامشان سفاك تر

گرگ كمتر مي درد، از گله ي چالاك تر

 

سادگي ها، مانع آزادگي هامان شده ست

هرچه كوه و دره كمتر، نعره بي پژواك تر

 

شستن مغز بشر، يا خوردن آن بدتر است

كيست اكنون، عاقلان، درچشمتان ضحاك تر

 

ترس زاهد حاصل بالا نشستن هاي اوست

ازسر منبر خدارا ديده وحشتناك تر

 

گرچه عرياني به چشم زاهدان بي قيدي است

هرچه طول جامه كمتر، باصفا تر، پاك تر

 

دامنت را رنگ كن از باده زاهد ميشود -

- باغ پرگل تر، يقينا بي خس و خاشاك تر

 

هاي يوسف روز محشر با گريبانت مناز

نيست از قلب پريشان زليخا چاك تر

 

 


كاظم بهمني

۲۹ بازديد ۰ نظر


رسيده سن حضورت به سن نوح اما

شمار مردم كشتي نكرده تغييري 

شبيه كورك زاري شدم كه در بازار ...

تو دست گم شده ها را مگر نمي گيري؟



فرشته ثابتيان

۲۷ بازديد ۰ نظر

يكي بايد باشد... توي زندگي‌ام، كه فقط باشد. 

ببينمش... با ديدنش لبخند بزنم، بخاطرش باشم و زيبا باشم... 

يكي بايد باشد كه فكرم را به خودش مشغول كند، كه اينقدر به خودم گير ندهم، كه اينقدر خودم را زير ذره‌بين نگذارم، اينقدر خودم را جراحي نكنم. 

وقتي ديد تيغ دستم گرفته‌ام نگاهي آرام به من بياندازد، بگويد دفترچه‌ام را نديده‌اي؟ از صبح نمي‌دانم كجا قايم شده. مرا بفرستد دنبال دفترچه‌اي كه لاي كتابش قايم كرده، تا سرم گرم شود، تا اينقدر نسبت به خودم بي رحم نباشم. تا يادم برود كه هيچكس در زندگيم مرا مثل خودم شكنجه نمي‌دهد. 

يكي بايد باشد كه رنگ سفيد را دوست داشته باشد، اهل خلوت كردن باشد، اهل سكوت باشد، اما باشد.

يكي بايد باشد، كه فقط باشم برايش.

 مرا كه مي‌بيند لبخند بزند. روبرويم بنشيند، استكان چاي را توي دستش نگه دارد، چشمهايم رنگ چاي را دنبال كند تا لبهاي ساكت او.

 نگويد امروز چقدر گير دادي به خودت. به رويم نياورد كه موهايم دارد مي‌ريزد. نگويد اين همه سال كه زندگي كردي كجا را گرفتي. 

بگويد غروب را در كجا ببينيم؟

 يكي بايد باشد كه هر چند وقت به من يادآوري كند كه رسيدن به آرزوهايم، آرزو نبود، به تحقق پيوست.

 يكي بايد باشد، چنگال را در هندوانه فرو كند، بلندش كند، به طرف من بگيرد و بپرسد راستي، آرزوي بعدي چيست؟

 يكي بايد باشد كه نگاهش كه مي‌كنم، آرزو كنم آرزويي نكنم كه در آن تنها باشم... يكي بايد شكل آرزوهايم را عوض كند. 


پروانه بهزادي :))))

۲۶ بازديد ۰ نظر

چقدر خسته ام از كارهاي اجبــاري 
چقدر خسته ام از روزهاي تــكراري
بيا به مدت يك ماه، پُخت و پَز نكنيم!
چقدر روزه بگيرم به شوق افطاري؟
چقدر ناله ي الغوث بودنت عشق است 
تويي عبادتِ شيرين خواب و بيداري!
بدون گوشي و لپ تاپ در كنارم باش
و بي خيال پروژه وَ حقِ همكاري!
و من به مدت يك ماه مي شوم شيرين
براي ديدن فرهاد و شوق حَفاري
شعاع بودن من را بگير و رسمم كن
مرا، جناب مهندس! به رقص پرگاري
بخوان "الهه ي ناز" و "تو اي پري..." با من
من از ترانه، تو از اشتيـاق سـرشاري
 دوباره آتش عشقي كه مي كشد شعله
دوباره خطبه ي عقدي كه مي شود جاري
و من عروس عجولي كه دفعـه ي اول
بدون چيدن گل، داد مي زنم آر.......ي!


حسين جنتي

۲۶ بازديد ۰ نظر

 

چتر ها در شرشر دلگير باران مي رود بالا 

فكر من آرام از طول خيابان مي رود بالا 

من تماشا مي كنم غمگين و با حسرت خيابان را 

يك نفر در جان من مست و غزل خوان مي رود بالا

گشته ام ميدان به ميدان شهر را هر گوشه دردي هست 

ارتفاع دردها از پيچ شميران مي رود بالا 

خواجه در روياي خود از پاي بست خانه مي گويد 

ناگهان صدها ترك از نقش ايوان مي رود بالا

درد من هر چند درد خانه و پوشاك ارزان نيست 

با بهاي سكه در بازار تهران مي رود بالا 

گاه شب ها بعد كار سخت و ارزان خواب مي بينم 

پول خان با چكمه اش از دوش دهقان مي رود بالا

جوجه هاي اعتقادم را كجا پنهان كنم ، وقتي 

شك شبيه گربه از ديوار ايمان مي رود بالا

فكر من آرام از طول خيابان مي رود پايين

يك نفر در جان من اما غزل خوان مي رود بالا



مسلم محبي

۲۸ بازديد ۰ نظر


با هر بهانه گرم سخن مي شوي چرا؟

با مثل من دهن به دهن مي شوي چرا؟

زيباترين سروده ي دنيا خودِ تويي

مشتاق شعرخواني من مي شوي چرا؟

آرامش تمام جهان را بهم زدي

بيگانه با رسالت زن مي شوي چرا؟

از شرع و عرف گفتم و گفتي كه اين قدر

پابند رسم هاي كهن مي شوي چرا ؟

وقتي جدايي تو چنان روز روشن است

اين قدر زود پاره ي تن مي شوي چرا ؟



مسلم محبي

۲۷ بازديد ۰ نظر


مُرديم از نهفتنِ حرفي كه در دل است

والله حبس كردن اين حرف مشكل است

بايد دوباره مسئله را حل كني، بخند

پژواكِ خنده هاي تو حل المسائل است



ياسر قنبرلو

۲۷ بازديد ۰ نظر


خدا هم با تموم عنكبوتاش 
نتونسته خيالامو ببافه

تو از موسي، من از دربار فرعون 
ميون ما يه دريا اختلافه!

 


ياسر قنبرلو

۲۸ بازديد ۰ نظر
 

به خودم گفتم از زمين كه گذشت 
از هوايي شدن هراسي نيست

پيش بيني نكن چه خواهد شد 
عشق مثل هوا شناسي نيست




منصوره فيروزي

۲۷ بازديد ۰ نظر


تمام اهل زمين را جهنمي كردي

كه آيه آيه ي چشمت "يوسوس الناس" است

تمام شهر از ايمان به كفر برگشتند

گناه چشم تو حالا به پاي عكاس است؟