بي وقفه نگو كه بر سرت ميبارم
از زندگيت دَمار در مي آرم
اي ابر! تو بركه ي حقيري بودي
من كودكيِ تو را به خاطر دارم
بي وقفه نگو كه بر سرت ميبارم
از زندگيت دَمار در مي آرم
اي ابر! تو بركه ي حقيري بودي
من كودكيِ تو را به خاطر دارم
آي آنها كه به بي برگيِ من ميخنديد
مَرد باشيد و بياييد و كنارم بزنيد ...
آمدي مثلِ همان سال نبودي ديگر
كي رسيدي گل من؟ كال نبودي ديگر
آمدي "نو شده" هرچند كهن تر شده اي
اي فداي قد و بالاي تو، زن تر شده اي
پيدا بكن يك آدمِ آدم تري را
و شانه هاي محكم و محكم تري را
آقاي خوبي كه دلش سنگي نباشد
معشوق هاي دوستت دارم تري را!
من را رها كن هرچه مي خواهي تو داري
از دست خواهي داد چيز كمتري را
با گيسوانت باد بازي كرد و رقصيد
و زد رقم ، آينده ي درهم تري را
تو آخر اين داستان بايد بخندي
پس امتحان كن عاشق بي غم تري را
من مي روم ، آرام آرام از همه چيز
هر روز مي بيني منِ مبهم تري را
من را ببخش از اين خداحافظ ، خداحا...
پيدا نكردم واژه ي مرهم تري را!
بچه ها ديكته داريد، قبولي سخت است
هر كسي درس نخواند به خدا بدبخت است
حرف ها مثل هم اند از همه جا مي آيند
گاه چسبيده به هم گاه جدا مي آيند
جمله ها اكثرشان سخت و دو پهلو هستند
جمله ها مثل دوتا دوست به هم وابستند
بچه ها روز مهم ايست! بخوانيد كه من
سر قولي كه نداديد بمانيد كه من
دوست دارم جلوي چشم كسي بد نشويد
از خيابان ِ خــــــــــدا با عجله رد نشويد
روز ها از پَس ِ هم رد شد و موعود رسيد
روز مقبولي و تجديدي و مردود رسيد
دست ِ من بيد شد از ترس ِمعلم : سر خط
بچه ها حرف نباشد، بنويسيد فقط
بنويسيد خـــــدا بعد بخوانيد هــــــوس
« بنويسيد قناري و بخوانيد قفس »
بنويسيد كه طوفان و تلاطم شده است
هي بچرخيد! خدا پشت ِ خدا گم شده است
بنويسيد زمين سخت غريب است، غريب
وقت ِ افتادن از اين تخت، قريب است، قريب
بچه ها گوش كنيد اين دو سه خط سنگين است
بنويسيد شعف، دختركي غمگين است
روزگاري است تزلزل به تنش زل زده است
چشم هاي هوس از دور به او پل زده است
بنويسيد شعف دختركي كم پيداست
اين همه گم شده اما همه جا غم پيداست
گرچه بابا غم نان مي خورَد و ما نان را
آخرين خط بنويسيد بزرگ است خدا
بچـه ها خسته نباشيــد ورق ها بـالا!
روزي اگر سهم كسي بودي دعا كُن
من كور باشم ، كور باشم ، كور باشــــــــــــم ...
بسته راهِ نفسم بُغض و دلم شعله ور است
چون يتيمي كه به او فُحشِ پدر داده كسي
ليلي تو نديدي كه چه با من كردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
اين دغدغه را تاب نمي آوردند
گاهي همگي مسخره ام ميكردند
ديگر به هيچ چيزِ تو مشتاق نيستم
عكسِ تو هستم و به تو الصاق نيستم
بالا نگه ندار مرا بيش ازين كه من
ديوارهاي سستِ تورا طاق نيستم
من كشوري نبودهام ، ايجاد كن مرا!
در مرزِ من بيا ، برو ، آباد كن مرا
من مجمع الجزاير تنهايي و غمم
پهلو بگير پهلوي من ، شاد كن مرا
من را كه ريشههاي درختي شكستهام
قايق بساز از تنش ، آزاد كن مرا
بگذار با تو بگذرم از ساحل سكوت
دور از همه ، همه ، همه فرياد كن مرا
در جاي جايِ خاكِ تنم ردِ پاي توست
گاهي تو هم به نام وطن ياد كن مرا