كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

صالح دُروند

۲۸ بازديد ۰ نظر


موي تو لشگري ­ست براي ستمگريتپيداست موي مشكي ­ات از زير روسريت 
محصول قرن چندم هجري­ ست قامتتشاعر شده ­ست رودكي از لهجه­ ي دريت 
مي ­داد طعمِ چند تمشكِ رسيده رالب­ هام در برابرِ انگورِ عسكريت 
وقتِ تنت در آب ، نمي­ شد تميز دادنوعِ تو را از آن بدنِِ آدمي - پَريت 
دريا پُر است از آبزياني شكسته دلكه معترض شدند به طرزِ شناگريت 
در كوچه راه مي­ روي و باد مي­ وزداين نكته كافي است در اثبات دلبريت 
هر تارِ موي تو غزلي عاشقانه استديگر رسيده تا كمر اين شعرِ آخريت

صالح دُروند

۲۹ بازديد ۰ نظر

موادِ لازم : كاغذ ، قلم و شاخه نبات

تمامِ پُست مدرنانِ محترم صلـــوات!



ليلا حيدري

۲۷ بازديد ۰ نظر


- يك جفت چشم شرقي و موهاي بندري

يك آسمان ستاره پر از آدم و ... پري

حوا كجاست ؟ رفته كنار درخت سيب

تا اينكه باز پر كند از سيب روسري

آنجا دوباره «حضرت گندم»  نشسته است

بايد كه چشم بسته از آن خوشه بگذري

آدم چقدر هيچ نگويد و بگذرد ؟!

حواي خوب من! تو تويي كه مقصري

آدم چقدر حرف برايش بيايد و ...

حوا چقدر فكر خودش باشد و «...»

حوا چقدر فكر خودش باشد و «...»

نه مثل اينكه قافيه ام با «تو» جور نيست

از بين هر چه قافيه دارم «تو» بهتري

اما تويي كه در وسط شعر رفته اي

اما تويي كه توي غزل هم مسافري

يك جفت چشم شرقي نيمه برهنه را

داري به جرم وسوسه از ياد مي بري



قاسم صرافان

۲۷ بازديد ۰ نظر

دوبــــاره چرخ ميـــزنم شبيـــه يك الكـتـــرونمسافرم و ميروم دوبــي ، ونيــز ، لاهـــه ، بُــنچـــــه حالتِ شنــــاوري گـــرفته حركتِ زميــندرست مثـــل بــــازي ستاره‌هاي بــــارســــلونكسي درون دســـتِ خـود گرفته هر چه داشتيـــمو بعد دست مي‌زند براي شيرجه بــــوفـــــــــوندرست پيشِ چشم پاپ ، درون شعلــــــه‌هاي رمكباب مي‌شود مسيـــح و دست مي‌زند نـــــــرونبريده شد هزار كــــــــــــاج به جرم عيد ژانويهو كنده شد هزار گور كنــــــار خانــــه‌ي شارونبه كـــوهِ يخ رسيده‌ها ، نشسته ، گوش مي‌دهـــندزمــــان غرق تايــتانيك به قطعه سِلِـــــن ديون شديم صيـــــــــد تورهــــا و ماهي بـــــلورهـــــااسيــــرِ قـــوطي و فــــــلز، شبيه ماهــــــيان تُنگريختيم با هـــم از نــگاه بــــي فــــروغ هـــــم به گوشه‌‌هاي يك پاساژ به سايه‌هاي يـك مزونبه آيه‌هاي اسكنــــــــاس ، به كوچه‌هاي الـــكليبه تــابلوهاي رستوران ، به خط روشـن نــــئونبه غرب وحشي قشنگ به قصه‌هاي صلحوجنگبه حقــه‌هاي تام كـــروز به چهره‌ي آلــن دلـــونبــــه اعتبار شيـــخ‌ها دوبــــاره ســـــــركشيده‌ايمشـراب را سبـــو سبـــو و نفت را گالـــن گالــــنچقدر خستـــــه‌‌ام از اين دو فعل زشت لعنتـــــــيچــــه سخت بسته‌ اندمان به حلقه‌ ي بُكــن نكـــناز آسمــــــان فراريـــم و فكــــر ميكنــــم شبـــيمــــــرا ببلعد آخـــرش شكــــاف لايــــــه اوزونرسيــــد روبروي مـــن ، دلم دوباره بــــاغ شـــد لبــان ســــرخ و كوچكش كه باز شد شبيه غُنـــــــچه. كُنــد مي‌شود سفر، چه سخت مي‌شود عبـوربراي آدمي اسيــــــــــر ميــــانِ آهــــن و بتـــــناز ايـــن مسيــر پر خطــــــر اگر توهم رسيده‌ايبه بيتِ سجده دارِ من ، ... به نام عشق سجده كن

صالح دُروند

۲۷ بازديد ۰ نظر


اين روسري آشفته­ ي يك موي بلند است

آشفتگي موي تو ديوانه كننده­ ست

 

بالقوّه سپيد است زن اما زنِ اين شعر

موزون و مخيّل شده و قافيه­ مند است

 

در فوج مدل­هاي مدرنيته هنوز او

ابروش كمان دارد و گيسوش كمند است

 

پرواز تماشايي موهاي رهايش

تصويرِ رهاكردن يك دسته پرنده ­ست

 

دل غرق نگاهي­ ست كه مابينِ دو پلكش

يك قهوه­اي سوخته­ ي خيره­ كننده ­ست

 

با اخم به تشخيصِ پزشكان سرطان ­زاست

خنديدن او عاملِ بيماري قند است

 

تصوير دلش با كمك چشمِ مسلّح

انگار كه سنگي تهِ شِيئي شكننده­ ست

 

شايد به صنوبر نرسد قامتش امّا

نسبت به ميانگين همين دوره بلند است

 

ماه است و بعيد است كه خورشيد نداند

ميزان حضور و حذرش چند به چند است




قاسم صرافان

۲۸ بازديد ۰ نظر


حتي ميـــانِ اينهمه زيبـــاي بنـــــــــدري

بــانوي خوبِ قِشــــم تو يك چيزِ ديــگري

از چشمِ من تَـــكي تو ولي خوش قيافه اند

اين دخترانِ سبزه هم از چشمِ خواهري !



محسن شيرمهديه

۲۸ بازديد ۰ نظر

شرم ميگفت نگاهت نكنم ، گفتم چَـــــشم

عشق ميخواست ببيند نظري ، دعوا شد!




حامد عسكري

۲۷ بازديد ۰ نظر

شانه هايت هست خانم كوه مي خواهم چـه كار؟

زلـــف وا كن جنــگل انبوه مي خواهم چـه كار؟

 " آه "  را بر عكس كردم  " ها "  كنم آيينه را

نيستي آيينه ي بــي روح مي خواهــــم چه كار؟



 


قاسم صرافان

۲۶ بازديد ۰ نظر

اِثبات ميكنيم ، بفرمـــــــا! قسم كه هست‌ باور نميكني؟؟  بـــــه خدا عاشقت شديم


قاسم صرافان

۲۹ بازديد ۰ نظر

اولِ روضــه ميـــــرسد از راهقدبلــند است و پرده ها كوتـــاهآه از آنشـب كه چشــمِ من افتادپشـتِ پرده به تكه اي از مـــاهبچــه ي هيئـــتم منو حســــاسبه دو چشـمِ تو و به رنگِ سياهمويت از زيرِ روسري پيداستدختــــــــره ... ، لااله الا الله!به "ولا الضالين" دلم خوش بودبا دو نخ موي تو شدم گمــــراهچشمهايم زبـان نميفهمــــــــــندديـن ندارد كـه مردِ خاطرخواهچــاي دارم مــــي آورم آنـــورخـــواهرانِِ عـزيز ! يــــــا اللهسينيِ چــــاي داشـت ميلـــرزيدميرسيدم كنـــارِ تــو ... ناگــــاهپا شــــدي و شبيهِ مـــن پا شــداز لــــبِ داغِ استكــان هــــم آهواي وقتـــي كـه شــد زليخايــمبـــا يكي از بــرادران همـــراهيــوسفي در خيــالِ خــود بودمناگهان سرنگون شدم در چـــاه"زاغكي قالبِ پنيــــري ديــــد"و چه راحـت گرفت ازو روباهآي دنيـــــــــا! هميشه خُرمايَتبر نخيل است و دستِ ما كوتاه