نگين سبز ِ روي ِ تاج ِ خوشرنگ
شبي گفتم به انساني رياكار
مَزن بوسه به تيغ ِ تيز ِ نيرنگ
.......................................
ابوالقاسم كريمي فرزندزمين
نگين سبز ِ روي ِ تاج ِ خوشرنگ
شبي گفتم به انساني رياكار
مَزن بوسه به تيغ ِ تيز ِ نيرنگ
.......................................
ابوالقاسم كريمي فرزندزمين
گرد آوري حديث/موضوعي/بخش دوم:حكومت
..............................
بخش دوم:حكومت
---
امام على عليه السلام : بى رغبتى به حكومت ستمگر ، به اندازه رغبت به حكومت دادگر است
---
امام على عليه السلام : شش چيز است كه خردهاى مردان با آنها آزموده مى شود: همنشينى، داد و ستد، حكومت كردن، بركنارى [از حكومت و قدرت] ، توانگرى و درويشى
---
امام على عليه السلام : عدالت پيشه كن تا [همچنان ]حكومت كنى
---
امام على عليه السلام : هر گاه سلطان (حكومت) تغيير كند ، زمانه (جامعه) نيز ديگرگون شود
---
امام على عليه السلام : هرگاه به حكومت رسيدى، نرمش و مدارا را پيشه كن
---
امام على عليه السلام : آن گاه كه قدرت دارى ، در گذر ، و آن گاه كه دورِ حكومت توست ، نيكى كن ، تا سَرورى برايت به كمال رسد
---
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : همان گونه كه هستيد ، بر شما سرپرستى (حكومت) مى شود
---
امام على عليه السلام : اگر حكومت ، با پايه هاى عدالت بنا شود و با خِرَد پشتيبانى گردد ، خداوند ، دوستدارانش را پيروز و دشمنانش را خوار سازد
---
امام على عليه السلام ـ از حكمت هاى منسوب به ايشان ـ : هنگامى كه حكومت گروهى به سر آيد ، آرايشان سست شود
---
امام على عليه السلام : استدلال شود بر پشت كردن حكومت ها به چهار چيز : ضايع كردن اصول [ و مبانى ] ، چنگ زدن به فروع ، به كار گماردن فرومايگان ، و كنار گذاردن نخبگان
---
امام على عليه السلام : هر كه در حكومت خود تكبّر پيشه كند، ذلّتش به هنگام بر كنارى بسيار باشد
---
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دشمن ترينِ خلق در نزد خداوند عز و جل ، عالِمى است كه به ديدار كارگزاران [ـِ حكومت ستمكار ]مى رود
---
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس حكومتِ بر مردمى به وى سپرده شود و او با آنان ناراستى كند، چنين كسى در آتش است
---
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عالمان اُمناى پيامبرانند، تا زمانى كه با سلطان (حكومت) معاشرت نكنند و دنيايى نشوند
---
گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
1
روشني، من، گل، آب
ابري نيست
بادي نيست.
مينشينم لب حوض:
گردش ماهيها، روشني، من، گل، آب
پاكي خوشه زيست.
مادرم ريحان ميچيند
نان و ريحان و پنير، آسماني بي ابر، اطلسيهايي تر
رستگاري نزديك: لاي گلهاي حياط.
نور در كاسه مس، چه نوازشها ميريزد!
نردبان از سر ديوار بلند، صبح را روي زمين ميآرد.
پشت لبخندي پنهان هر چيز.
روزني دارد ديوار زمان كه از آن چهره من پيداست
چيزهايي هست، كه نميدانم
ميدانم سبزهاي را بكنم خواهم مرد
ميروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه ميبينم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سايه برگي در آب:
چه درونم تنهاست.
2
در گلستانه
دشتهايي چه فراخ!
كوههايي چه بلند!
در گلستانه چه بوي علفي ميآمد!
من در اين آبادي، پي چيزي ميگشتم:
پي خوابي شايد،
پي نوري، ريگي، لبخندي.
پشت تبريزيها
غفلت پاكي بود، كه صدايم ميزد.
پاي ني زاري ماندم، باد ميآمد، گوش دادم:
چه كسي با من حرف ميزد؟
سوسماري لغزيد
راه افتادم
يونجه زاري سر راه،
بعد جاليز خيار، بوتههاي گل رنگ
و فراموشي خاك.
لب آبي
گيوهها را كندم و نشستم، پاها در آب
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است!
نكند اندوهي، سر رسد از پس كوه
چه كسي پشت درختان است؟
هيچ! ميچرد گاوي در كرد
ظهر تابستان است
سايهها ميدانند كه چه تابستاني است
سايههايي بي لك
گوشهاي روشن و پاك
كودكان احساس! جاي بازي اينجاست
زندگي خالي نيست
مهرباني هست سيب هست ايمان هست
آري تا شقايق هست زندگي بايد كرد.
در دل من چيزي است مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه
دورها آوايي است كه مرا ميخواند.»
3
آب
آب را گل نكنيم:
در فرودست انگار، كفتري ميخورد آب.
يا كه در بيشه دور سيرهاي پر ميشويد
يا در آبادي كوزهاي پر ميگردد.
آب را گل نكنيم:
شايد اين آب روان، ميرود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب.
رزن زيبايي آمد لب رود،
آب را گل نكنيم:
روي زيبا دو برابر شده است.
چه گوارا اين آب!
چه زلال اين رود!
مردم بالا دست، چه صفايي دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شيرافشان باد!
من نديدم دهشان
بيگمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست
ماهتاب آنجا، ميكند روشن پهناي كلام
بيگمان در ده بالا دست، چينهها كوتاه است
مردمش ميدانند، كه شقايق چه گلي است
بي گمان آنجا آبي، آبي است
غنچهاي ميشكفد، اهل ده باخبرند
چه دهي بايد باشد!
كوچه باغش پر موسيقي باد!
مردمان سر رود، آب را ميفهمند
گل نكردندش ما نيز
آب را گل نكنيم
گرد آوري ابيات ناب از اشعار حافظ بخش چهارم/ابوالقاسم كريمي
.
گرد آوري اشعار
.
.نكته هاي مهم.
1_در هنگام مطالعه ي شعر تلاش خواهم كرد ناب ترين ابيات را انتخاب كنم.
2_سعي خواهد شد ابياتي كه پند و اندرزي در آن وجود دارد گرد آوري شود.
3_ابياتي كه صرفا معنا و مفهوم عشق دنيايي دارد، جمع آوري نخواهد شد.
گردآوري ابيات ناب/اشعارحافظ/بخش چهارم
................................................................................................................................................
1
با خرابات نشينان ز كرامات مَلاف
هر سخن ، وقتي و هر نكته مكاني دارد
2
اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است و در حقِ او كس اين گمان ندارد
3
غلام همت آن نازنينم
كه كار خير بي روي و ريا كرد
4
ثواب روزه و حج قبول آن كس برد
كه خاك ميكده ي عشق را زيارت كرد
5
مشكل عشق نه در حوصله ي دانش ماست
حل ِ اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد
6
من چه گويم كه تو را نازكي طبع لطيف
تا به حدي است كه آهسته دعا نتوان كرد
7
ديگران قرعه ي قسمت همه بر عيش زدند
دل غم ديده ي ما بود كه هم بر غم زد
8
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخرِ آمد؟؟دوستداران را چه شد
9
شهر ِ ياران بود و خاك مهربانان،اين ديار
مهرباني كي سرآمد؟ شهرياران را چه شد؟
10
هزار نكته ي باريك تر ز مو اينجاست
نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
11
از صداي سخن عشق نديدم خوش تر
يادگاري كه در اين گنبد ِ دوار بماند
12
سرود مجلس جمشيد گفته اند اين بود
كه جام باده بياور كه جم نخواهد ماند
13
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
14
عيب مي جمله چو گفتي هنرش نيز بگوي
نفيِ حكمت مكن از بهر دل عامي چند
15
در كارخانه اي كه رهِ عقل و فضل نيست
فهم ضعيف راي فضولي چرا كند؟
16
عاقلان نقطه ي پرگار وجودند ولي
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
17
مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنند
18
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت مي روند، آن كار ديگر ميكنند
مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
كاين همه قلب و دَغل در كار داور ميكنند
يارب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان
كاين همه ناز از غلامِ تُرك و اَستر ميكنند
19
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري،همه تزوير ميكنند
20
به هوش باش كه هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نيم جو نخرند
21
غلام همت دردي كشان يكرنگم
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سيهند
22
في الجمله اعتماد مكن بر ثبات دهر
كاين كارخانه اي است كه تغيير ميكند
23
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه درِ خانه ي تزوير و ريا بگشاند
24
چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
25
اوقات خوش آن بود كه باد دوست به سر شد
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
26
نيك نامي خواهي ، اي دل با بدان صحبت مدار
خود پسندي جان من برهان ناداني بُود
27
از ره مرو به عشوه ي دنيا كه اين عجوز
مكاره مي نشيند و محتاله مي رود
28
گويند سنگ لعل شود در مقام صبز
آري ، شود وليكن به خون جگر شود
29
رندي آموز و كرم كن ، كه نه چندان هنر است
حيواني كه ننوشد مي و انسان نشود
30
گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض
ورنه هر سنگ و گِلي لولو و مرجان نشود
31
عشق مي ورزم و اميد كه اين فن شريف
چون هنرهاي دگر موجب حِرمان نشود
.
.
گردآوري و تايپ:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
.
.
5 شنبه 3 آبان 1397
زمستان شد ، خدا تنها شد و رفت
حيا مُرد و وفا رويا شد و رفت
به زير تيغ ِ خون آلود ِ چنگيز
هنر سهم كبوتر ها شد و رفت
.......................................
ابوالقاسم كريمي فرزندزمين
ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشكيل شود ، دكتر مصدق با هيات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالي كه پيشاپيش جاي نشستن همه ي شركت كنندگان تعيين شده بود ، دكتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي نماينده انگلستان نشست .
قبل از شروع جلسه ، يكي دو بار به دكتر مصدق گفتند كه اينجا براي نماينده
هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي
نكرد و روي همان صندلي نشست ..
جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دكتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلكه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد اصلاً نگاهش هم نمي كرد .
جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي كننده به مصدق رو كرد و گفت كه شما جاي نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .
كم كم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد كه مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت :
شما فكر مي كنيد نمي دانيم صندلي ما كجاست و صندلي نماينده هيات انگليس كدام است ؟
نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان كدام است ..
اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا
دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟
او اضافه كرد كه سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما بيمه زده و كم كم يادشان رفته كه جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي ماست نه سرزمين آنان ...
سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان
سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
با همين ابتكار و حركت ، عجيب بود كه تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت
تاثير مستقيم اين رفتار بزرگ مرد تاريخ ايران قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محكوم شد
در پي دادگاه فرمايشي شاه كه دكتر مصدق را محاكمه مي كردند ، كساني به عنوان تماشاچي در دادگاه حضور داشتند ، در يكي از اين جلسات وقتي دكتر مصدق با شور هيجان از خدمات صاد قانه اش به مردم و مملكت حرف مي زد و دستها ي مرتعشش را حركت مي داد، ملكه اعتضادي كه در رديف تما شاچيان نشسته بود از جا بر خاست و با صداي بلند رو به دكتر مصدق كرد وبا تمسخر گفت : يك پير مرد سياسي كه مملكت را به پرتگاه سقوط كشانده است نبايد در دادگاهي كه به جنايات او رسيدگي مي كند بترسد و چنين لرزان باشد . دكتر مصدق كه گوينده اين جملات را شناخت بي درنگ با همان حال بيمار گونه اش پاسخ داد : خانم ، منارجنبان اصفهان قرن هاست كه ميلرزد اما هنوز پابر جاست
---
.
گزيده اي از سخنان تاريخي دكتر محمد مصدق/بخش دوم
.
پيام روز اول نخست وزيري:" هموطنان عزيزم ترديد ندارم كه براي قبول اين كار و بار گراني كه به دوش گرفتهام از بين ميروم چون مزاج من متناسب با قبول چنين وظيفۀ مهمي نيست ولي در راه شما جان چيز ناقابلي است و از صميم قلب راضي هستم كه آن را فداي آسايش شما بكنم
---
در جرايد ايران آنچه راجع به شخص اينجانب نگاشته ميشود هرچه نوشته باشند و هركه نوشته باشد به هيچ وجه نبايد مورد اعتراض و تعرض قرار گيرد لكن در ساير موارد بر وفق مقررات قانون بايد عمل شود
---
اظهار منويات و استفاده از آزادي بايد تا حدي باشد كه به آزادي ديگران و حقوق مشروع آنها و به امنيت مملكت خللي وارد نكند
---
پيام در هنگام خلع يد از شركت نفت انگليس:"ملت و دولت ايران مطلقا قصد ندارد به حق كسي تجاوز كند و در عين حال نيز اجازه نميدهد كه كسي به حق ما تجاوز كند
---
در تاريخ حيات ملتها نادراً روزهاي درخشان و پرمسئوليت و افتخار و موفقيت پيدا ميشود. ايام عادي و گذران براي همه ملل يكسان است ولي آن ملتي كه خوب و شرافتمندانه وظيفهاش را در برابر وطن، پرچم و تاريخ مملكت ادا كند بيشتر از ديگران قدرت اخلاقي و عظمت روحي از خود نشان داده است
---
ملت ايران از ملي شدن نفت خود يك هدف عمده دارد و آن اين است كه ديگران در امور داخلي ما دخالت نكنند
---
ملتي كه افراد آن با يكديگر متحد و با حكومت خود از روي ايمان و عقيده و نه از راه ترس و بيم همراه و همفكر و هم آهنگ باشند هيچ وقت مورد تعدي و تجاوز قرار نخواهند گرفت
---
اكنون آفتاب عمر من به لب بام رسيده و دير يا زود بايد به راهي بروم كه همه ناگزير خواهند رفت. ولي چه زنده باشم و چه نباشم اميدوارم و بلكه يقين دارم كه اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار كشور اين مبارزۀ ملي را آنقدر دنبال ميكنند تا به نتيجه برسد. اگر قرار باشد در خانه خود آزادي عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و رشتهاي گردن ما بگذارند و ما را به هر سوي كه ميخواهند بكشند مرگ بر چنين زندگي ترجيح دارد و مسلم است كه ملت ايران با آن سوابق درخشان تاريخي و خدماتي كه به فرهنگ و تمدن جهان كرده است هرگز زير بار اين ننگ نميرود. امروز مبارزۀ بزرگي را ملت ما شروع كرده است كه هيچ كس از ابهت آن غافل نيست البته در اينگونه جنبشهاي اجتماعي بايد در مقابل هرگونه محروميت ايستادگي كرد و در برابر آن آماده بود. هيچ مبارزهاي هرقدر كوچك و ناچيز باشد به آساني به نتيجه نميرسد. تا رنج نبريم گنج ميسر نميشود و در اين راه سعي ناكرده بجائي نتوان رسيد
---
وقتي مشروطيت به معني واقعي خود مستقر شود رئيس دولت جز آنكه خدمتگزار و مجري اراده ملت باشد سمت ديگري ندارد
---
اولين و مهمترين ثمر حكومت ملي رشد اجتماعي و محترم شمردن حقوق ديگران است
---
تا وقتي افراد يك جامعه اغراض شخصي و منافع و مصالح خصوصي خود را مافوق مصالح عمومي قرار دهند و آزادي را فقط براي آن مفيد بشمارند كه از آن تنها به نفع شخص خود استفاده كنند استقرار مشروطيت و حكومت ملي به مفهوم واقعي آن امكان پذيرنخواهد بود. لازمه هر حكومت ملي قبل از هر چيز حس بلندنظري و گذشتن از منافع شخصي در برابر مصالح اجتماعي است
---
در سراسر عمر ملل قرنها ميگذرد تا يكبار فرصتي پيش آيد و آنها را به طرف هدف مطلوب بكشد مخصوصاً در ميان مردم مشرق زمين اين فرصت كمتر است زيرا قرنهاست كه ملل غرب چشم طمع به ثروت ما دوخته و بقاي خود را در اضمحلال و فناي ما ميبينند
---
البته تحولات اجتماعي كه با سرنوشت مملكتي بستگي دارد كوچك نيست و بدون تحصيل رنج گنج حاصل نميشود
---
.
گزيده اي از سخنان تاريخي دكتر محمد مصدق/بخش سوم
.
با كمال صراحت و حقيقت به گوش جهانيان ميرساند كه ملت ايران با سابقۀ درخشان تاريخي كه دارد حاضر نيست حقارت و زبوني را از هر ناحيه كه باشد تحمل كند
من وقتي نخستوزيري را قبول كردهام براي هرگونه فداكاري آماده شدهام
دولت هميشه بايد جنبۀ عدل را رعايت كند، دولت نبايد نگاه كند كه فلان دسته موافق دولت است و فلان دسته مخالف دولت. فقط عدالت را بايد نگاه كند و تا عدالت را مستقر نكند ديگر دولت مفهومي ندارد و هرج و مرج در مملكت ايجاد ميشود.
جملۀ تاريخي مجلس آنجاست كه مردم خيرخواه آنجاست...:"اي مردم شما مردم خيرخواه و وطنپرست كه اينجا جمع شدهايد مجلس است و آنجا كه يك عدهاي مخالف مصالح مملكت هستند مجلس نيست
ما يك ملت كهنسال و قديمي هستيم و بايد بگويم كه از نقطه نظر ترقيات فني قدري از غرب عقب ماندهايم. اين موضوع نيز علل فراوان دارد كه مهمترين آنها اين است كه كشورهاي مترقي دائماً در برابر ترقيات و پيشرفتهاي ما سد بزرگي قرار داده و مانع از پيشرفت ما شدهاند
در مورد آزادي انتخابات:"اينجانب كه در طول مبارزات سياسي خود هميشه براي تامين اين حق مقدس مجاهده كردهام به هيچ صورت اجازه نخواهم داد كه احدي در هر مرتبه و مقام كه باشد به اين حق حياتي و اساسي جامعه تجاوز كند
در هر مملكتي كه اقليت آزاد نباشد در مجلس شوراي ملي صحبت بكند آن مملكت به هيچ وجه ترقي نخواهد كرد اقليت بايد حرفهاي خود را بزند و مردم قضاوت كنند.
براي ما شايسته نيست كه بما بگويند دولت ايران دولتي عقب افتاده ايست دولتي كه تمدن تاريخي دارد بايد سعي كند احترام خود را از دست ندهد.
در اين كشور هرگونه اصلاحي مربوط به آزادي انتخابات است
اگر لازم بشود ما بايد خون خود را هم در راه خدمت به مملكت نثار كنيم. به من بگوئيد كدام افتخار بالاتر از اين است كه خدمتگزاري در راه وطنش جان دهد؟
هر كتاب تاريخي را كه ورق بزنيد از هوش و لياقت و استعداد پدران ما مشحون است.
در تلاش براي انتخابات آزاد:تنها آرزوئي كه من در ايام آخر عمر خود دارم اين است كه موفق بشوم انتخاباتي را كه پنجاه سال در راه تحصيل آزاديش مبارزه و مجاهده كردهام به بهترين صورت به پايان رسانم
در مصاحبه با روزنامهنگاران آمريكائي ملتي كه امروز بر اثر طول مدت نفوذ و دسائس اجانب در فقر و مسكنت غوطه ميزند روزي مشعلدار فرهنگ و تمدن جهان بوده و در هر رشته از رشتههاي علوم و فنون و ادب آثار جاوداني به وجود آورده است. تاريخ اين كشور پر است از فداكاريهاي مردم.
اشاره به بحث برخي ناامنيها:يك ملتي كه بخواهد به نعمت آزادي و استقلال برسد تحمل اين قبيل امور را كه ملل بزرگ هزار درجه بيش از اين مبتلا به شدايد شده و جنگها كردهاند و ميليونها نفوس را از دست دادهاند مساله بزرگي نيست
در مورد مردم ايران و مبارزات آنها:تاريخ ديدهايم [ملت ايران]هروقت پيمانه صبرش لبريز شود و به اصطلاح كارد به استخوان برسد با يك جنبش مردانه قيد اسارت را شكسته و حق خود را گرفته است.
امروز جهانيان به خوبي ميدانند كه هنوز خون نياكان با افتخار پاك نژاد ما در عروق مردم اين كشور در جريان است و ملت ايران سابقۀ تمدن چند هزار سالۀ خود را از ياد نبرده و مقام گذشتهاش را فراموش نكرده است
يك اصل ثابت و تغيير ناپذير براي حكومتي كه به افكار عمومي تكيه دارد اينست كه هر وقت بامشكلي روبرو ميشود به منبع قدرت و سرچشمه لايزال نيروي ملت متوجه ميگردد و موجد نهضت بزرگ و عظيم ملي را در جريان حوادث و تحولات و اوضاع ميگذارد.
در برابر ملتي كه شيفته آزادي و استقلال است و همه چيز خود را در مقابل اين دو موهبت الهي به چيزي نميشمارد و دولتي كه به نيروي اراده و پايداري چنين ملتي متكي است، هيچگاه دشمنان نميتوانند مقاومت و ايستادگي كنند.
من از انتقادات بجا و اصولي ياران موافق و دوستان مخالف نه تنها هرگز نميرنجم و در حساب مملكت احساسات شخصي را مداخله نميدهم بلكه نصايح و انتقادات ايشان را به منزلۀ چراغ راهنماي خود ميشمارم.
نهضت ملي ايران يك نسيم ملايم و زودگذر نيست كه در حيات يك ملتي وزيدن كند و لحظهاي بعد فقط به قدر يك موج بياهميت اثر از خود باقي بگذارد. اين جنبش تاريخي زائيدۀ تصادفات كوچك و مولود اغراض سياسي نبوده و نيست بلكه ريشه عميق و نفوذي غير قابل تصور در جامعۀ ايراني دارد كه يك سلسله علل و وقايع مهم دو قرن اخير ايران آن را پيريزي و شالودهگذاري كرده است
نه تنها مردم وظيفهدار هستند كه به آزاديهاي فردي و اجتماعي احترام بگذارند بلكه دستگاه حكومت بايد مروج اين اساسيترين شعائر دموكراسي و مشروطيت باشد ولي ايراني در هر حال كه به سر ميبرد نبايد فراموش كند كه قبل از هر چيز فرزند اين آب و خاك است و مصلحت وقت و حساسيت زمان و جهاد تاريخي ملت ايران به او حكم ميكند كه چون سربازي فرمانبردار در آنجا كه پاي احترام و آبروي وطن در ميان است بر اغراض و اهواي خويش تسلط پيدا كند.
در ميان هر قوم و ملت زنده كه طالب آزادي فكر و حكومت دموكراسي است قهراً اختلاف سليقههائي در امور كلي و جزئي پيش ميايد كه در زمان عادي به صورت كشمكش پارلماني و مطبوعاتي و حزبي جلوهگر ميشود ولي در اوقاتي كه يك خطر خارجي استقلال اقتصادي و سياسي كشوري را تهديد ميكند و به جنگ و مبارزۀ علني بر ضد حقوق حقۀ آن كشور برميخيزد نه تنها تمام اختلاف سليقهها را بايد كنار گذاشت و به دفاع از منافع وطن پرداخت بلكه اختلاف عقيدهها نيز در اينگونه موارد جاي خود را به وحدت و اتفاق كامل ميدهد و تمام يك ملت چون كوه در برابر خصم مقاومت و ايستادگي و ثبات تجهيز ميشوند وقتي ملتي پيروز از پيكار حريف برگردد زمان بسيار براي كارهاي ديگر خويش در پيش دارد
مجلس نماينده مردم و پشتيبان دولت و حافظ هر دولتي در مقابل تقاضاها و احياناً فشارهاي خارجي است و به همين جهت هيچ دولتي مستغني از وجود مجلس نيست... مشروطيت بدون مجلس تحقق پذير نيست
ملت ايران اگر خواسته باشد كه در رديف ساير ملل بزرگ جهان مقام و موقعيتي را كه شايسته او و گذشته پرافتخار اوست بار ديگر احراز كند بايد از محروميت و مشكلات نگريزد و از فداكاري و جانبازي نترسد
اگر زندگي توام با استقلال و آزادي نباشد به قدر پشيزي ارزش نخواهد داشت
ملتهائي كه براي احقاق حقوق از دست رفته و در راه آزادي و استقلال خود وارد پيكار شدهاند سالها فداكاري و جانبازي و از خود گذشتگي كردهاند تا به مقصود خود نائل شدهاند.
تنها ملت ايران يعني به وجود آورندۀ قانون اساسي و مشروطيت و مجلس و دولت است كه ميتواند در اين باره اظهار نظر كند لاغير. «قانونها»، «مجلسها» و «دولتها» همه براي خاطر مردم به وجود آمدهاند نه مردم به خاطر آنها وقتي مردم يكي از آنها را نخواستند ميتوانند نظر خود را دربارۀ آن ابراز كنند
در كشورهاي دموكراسي و مشروطه هيچ قانوني بالاتر از ارادۀ ملت نيست
در حكومت مشروطه تنها يك قدرت اصيل و لايزال موجود است و آن نيروي ملت است كه اگر به معناي واقعي بروز و ظهور نكند مشروطيت و دموكراسي مفهوم حقيقي خود را از دست ميدهد و زمينه براي حكومتهاي فردي فراهم ميشود.
پيام دكتر مصدق بعد از پايان رفراندوم بزرگ او و راي بزرگ مردم به دولت و ابراز اميدواري از اينكه مجلس بعدي مجلسي مناسب بوده و :آروزي ما در احياي استقلال و عظمت ديرين اين كشور باستاني به دست فرزندان مبارز و مجاهد اين آب و خاك به حصول بپيوندد
گردآوري :ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
گرد آوري ابيات ناب از اشعار حافظ بخش سوم/ابوالقاسم كريمي
.
گرد آوري اشعار
.
.نكته هاي مهم.
1_در هنگام مطالعه ي شعر تلاش خواهم كرد ناب ترين ابيات را انتخاب كنم.
2_سعي خواهد شد ابياتي كه پند و اندرزي در آن وجود دارد گرد آوري شود.
3_ابياتي كه صرفا معنا و مفهوم عشق دنيايي دارد، جمع آوري نخواهد شد.
گردآوري ابيات ناب/اشعارحافظ/بخش سوم
................................................................................................................................................
1
در طريقت رنجش خاطر نباشد مِي بيار
هر كدورت را كه بيني چون صفايي رفت رفت
2
از پاي فتاديم چو آمد غم ِ هجران
در درد بمُرديم چو از دست دوا رفت
3
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمري است كه عمرم همه در كار دعا رفت
4
از سخن چينان ملالت ها پديد آمد ولي
گر ميان هم نشينان ناسزايي رفت رفت
5
مستم كن آنچنان كه ندانم ز بي خودي
در عرصه ي خيال ، كه آمد كدام رفت
6
زين قصه هفت گنبد ِ افلاك پر صداست
كوته نظر بين كه سخن مختصر گرفت
7
مي خور كه هر كه آخرِ كار جهان بديد
از غم ، سَبك برآمد و رَطل گران گرفت
8
شنيده ام سخن خوش كه پير كنعان گفت
فراق يار نه آن ميكند كه بِتوان گفت
9
حديث هوُل قيامت كه گفت واعظ شهر
كنايتي است كه از روزگار هجران گفت
10
غم كهن به مي سالخورده دفع كنيد
كه تخم خوش دلي اين است ، پير دهقان گفت
11
گره به باد مزن گرچه بر مراد رَوَد
كه اين سخن به مَثَل باد با سليمان گفت
12
امروز كه در دست توام مرحمتي كن
فردا كه شَوَم خاك چه سود اشك ندامت
13
حاشا كه من از جَور و جفاي تو بنالم
بيداد لطيفان همه ، لطف است و كرامت
14
اي غايب از نظر كه شدي هم نشين دل
مي گويمت دعا و ثنا مي فرستمت
15
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم
يارب مباد كس را مخدومِ بي عنايت
16
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت
17
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بي نهايت
18
دي پير ميِ فروش كه ذكرش به خير باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد مي دهَدَم باده نام و ننگ
گفتا قبول كن سخن و هرچه بادا باد
سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست
از بهر اين معامله غمگين مباش و شاد
19
ز انقلاب زمانه عجب مدار كه چرخ
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد
20
قَدَح به شرط ادب گير زآن كه تركيبش
ز كاسه ي سرِ جمشيد و بهمن است و قباد
21
گرچه ياران فارغ اند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
22
پير ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
23
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازكت آزرده ي گزند مباد
سلامت آفاق در سلامت توست
به هيچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد
24
دير است كه دلدار سلامي نفرستاد
ننوشت سلامي و كلامي نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پيكي ندوانيد و سلامي نفرستاد
25
خوش عروسي است جهان از ره صورت ليكن
هر كه پيوست بدو عمرِ خودش كاوين داد
26
درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد
نهال دشمني بر كن ، كه رنج بي شمار آرد
27
نه هر درخت تحمل كند جفاي خزان
غلام همت سروم كه اين قدم دارد
28
چو عاشق مي شدم، گفتم كه بردم گوهر مقصود
ندانستم كه اين دريا چه موج خون فشان دارد
29
چو بر روي زمين باش توانايي غنيمت دان
كه دوران ناتواني ها بسي زير زمين دارد
30
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
31
سر و زر و دل و جانم فداي آن ياري
كه حق صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
.
گرد آوري و تايپ:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
پنجشنبه 19 مهر 1397
گرد آوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
جمعه 20 مهر 1397
تاريخ:جمعه 9 شهريور 1397
..............................
در يكي از برنامه هاي غذا رساني كه در پارك لاله برگزار كرده بوديم در هنگام غذا دادن به گربه ها، شهروند مُسني آمد پيش من و با لحني ناراحت ، بي مقدمه گفت:
«چن مدت پيش يه گروه شش هف نفره آمده بود اينجا براي همين كاري كه شما دارين انجام ميدين اما موقه اي كه گربه ها جمع شده بودن و داشتن غذا ميخوردن سه چارتاشونو گرفتن و انداختن تو يه قفس ، وقتي ازشون پرسيدم چرا دارين اين كار رو ميكنين گفتن ما حامي حيوانات هستيم و اين گربه ها رو داريم براي درمان ميبريم»
در ادامه اين آقا گفت:رفتارشون با گربه ها به حامي حيوانات نميخورد، من آدماي زيادي رو ديدم كه ميان اينجا و غذا رساني ميكنن
..............................
اين شهروند بعد از اينكه من قول
پيگيري اين موضوع را دادم و شماره همراه مرا گرفت خداحافظي كرد و رفت.....
..............................
بعد از يك هفته پيگيري بلاخره متوجه شدم گروهي كه خود را حامي حيوانات و فعال محيط زيست معرفي كرده اند مدت هاست در ظهر وسط هفته در پارك ها برنامه ي به ظاهر غذا رساني به حيوانات برگزار ميكنند اما بعد از به دام انداختن و بردن گربه هاي بيچاره آنها را ميكشند و گوشتشان را به رستوران هاي خارج از شهر ميفروشند.
لطفا مراقب باشيد
ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)