كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

كوچه ي يار

۶۹ بازديد ۰ نظر


امشب از كوچه ات اي يار گذر خواهم كرد

گر اجازت بدهي بر تو نظر خواهم كرد

 

ور ببينم كه فراموش شده عهد منت

از سر كوي تو اي يار سفر خواهم كرد

 

ور نگاهم نكني باز كشي دست  ز من

عمر را با غم هجران تو سر خواهم كرد

 

گر به سويم بنمايي نظر از لطف  صنم

عاشفان را ز سر شوق خبر خواهم كرد

 

خواهم انداخت به پايت سر بي ارزش را

هم غم از سينه ي پر سوز به درخواهم كرد

 

گر بخواهد كه فلك تير زند بر جانت

جان به راه تو چو فرهاد سپر خواهم كرد

 

جان و اميد دلم عاشق ديدار تو ام

گر نخواهي تو مرا باز گذر خواهم كرد


شعر زيبا از (حافظ )

۶۳ بازديد ۰ نظر
 
    




فكر بلبل همه آن است كه گل شد يـــــــارش    گل در انديشه  كه چون عشوه كند در كارش

دلربايي همه آن نيست كه عاشق بكــــشند    خواجه آن است كه باشد غم خدمتـــــــكارش

جاي ان است كه خون موج زند در دل لـــــعل        زين تغابن كه خزف مي شــــــكند بــــــــازارش

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نـــــــبود         اين هــــــمه قول و قزل تعبيه در منقـــــــــارش

اي كه در كوچه ي معشوقه ي ما مي گـذري         بر حذر بــــاش كه سر مي شكند ديـــــــوارش

آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوســـت         هر كجا هـــست خدايا به سلامــــــــــت دارش

صحبت عافيــــــــتت گرچه خوش افتاد اي دل         جانب  عشــــــــق عزيز است فرو مگـــــــذارش

صوفي سر خوش ازين دست كه كج كرد كلاه         به دو جام دگـــــــر آشفته شود دستــــــــارش

دل طاها كه به ديدار تو خو گر شــــــــده بـــود        ناز پرورد وصـــــــــــال اســـــت مجـــــــــو آزارش



گنجشك

۶۵ بازديد ۰ نظر

گنجشك مي خنديد به اينكه چرا هر روز

بي هيچ پولي برايش دانه مي پاشم...

من مي گريستم به اينكه حتي او هم

محبت مرا از سادگي ام مي پندارد....


بي

۷۵ بازديد ۰ نظر
اين روزها "بي" در دنياي من غوغا مي كند!

بي كس ، بي مار، بي زار، بي چاره ، بي تاب ، بي دار، بي يار،

بي دل ،بي ريخت، بي صدا ، بي جان، بي نوا،بي حس ، بي عقل

بي خبر، بي نشان ، بي بال، بي وفا، بي كلام ،بي جواب ، بي شمار

بي نفس ،بي هوا ،بي خود، بي داد، بي روح ،بي هدف،بي راه،بي همزبان

بي تو بي تو بي تو.....

مرحوم حسين پناهي


آدمك

۷۱ بازديد ۰ نظر

آدمــك اخـر دنـيــاسـت بخـند

آدمك عشق همين جاست بخند

 دستخطي كه تو را عاشق كرد

شوخـي كاغـذي مـاسـت بخند

آدمك خر نشوي گـريـه كـني

كـل دنـيـا سـراب اسـت بـخـند

آن خدايي كه بزرگش خواندي

بـه خدا مثـل تو تنهاست بخند

 

 

 

نوشته شده در جمعه 4 دي 1388 ساعت 01:02 ب.ظ توسط نازيلا فتحي نظرات 2 | |


قيصر امين پور

۷۳ بازديد ۰ نظر

سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي، لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
اگر دشنه دشمنان، گردنيم!
اگر خنجر دوستان، گرده ايم؟!
گواهي بخواهيد، اينك گواه:
همين زخمهايي كه نشمرده ايم!
دلي سربلند و سري سر به زير
از اين دست، عمري به سر برده ايم

قيصر امين پور


آيا دوستم داري ؟

۷۳ بازديد ۰ نظر

هر روز مي پرسي كه : آيا دوستم داري ؟

من جاي پاسخ بر نگاهت خيره مي مانم

تو در نگاه من چه مي خواني نمي دانم

اما به جاي من تو پاسخ مي دهي : آري

ما هر دو مي دانيم

چشم زبان پنهان و پيدا راز گويانند

و آنها كه دل با يكدگر دارند

حرف ضمير دوست را ناگفته مي دانند

ننوشته مي خوانند

من دوست دارم را

پيوسته در چشم تو مي خوانم

نا گفته مي دانم

من آنچه را احساس بايد كرد

يا از نگاه دوست بايد خواند

هرگز نمي پرسم

هرگز نمي پرسم كه : آيا دوستم داري ؟

قلب من وچشم تو مي گويد به من آري

فريدون مشيري


فروغ

۷۲ بازديد ۰ نظر
يادمان باشد به دل كوزه آب، كه بدان سنگ شكست
بستي از روي محبّت بزنيم
تا اگر آب در آ…ن سينه پاكش ريزند…آبرويش نرود
يادمان باشد فردا حتماً، ناز گل را بكشيم
حق به شب بو بدهيم
و نخنديم ديگر به تركهاي دل هر گلدان
وبه انگشت نخي خواهيم بست، تا فراموش نگردد فردا
زندگي شيرين است
زندگي بايد كرد
و بدانم كه شبي، خواهم رفت
و شبي هست كه نباشد پس از آن، فردايي

فروغ فرخزاد …


قيصر امين پور

۷۶ بازديد ۰ نظر
يك كلبه ي خراب و كمي پنجره
يك ذره آفتاب و كمي پنجره
اي كاش جاي اين همه ديوار و سنگ
آيينه بود و آب و كمي پنجره
در اين سياه چال سراسر سوال
چشم و دلي مجاب و كمي پنجره
بويي ز نان و گل به همه مي رسيد
با برگي از كتاب و كمي پنجره
موسيقي سكوت شب و بوي سيب
يك قطعه شعر ناب و كمي پنجره

قيصر امين پور


غزل دوست نديدم از (شهريار )

۶۲ بازديد ۰ نظر

به تيره بختي خود كس نه ديدم و نه شنيدم

ز بخت تيره خدايا چه ديدم و چه كشيدم

براي گفتن با دوست شكوه ها به دلم بود

ولي دريغ كه در روزگار دوست نديدم

وگر نگاه اميدي بسوي هيچكسم نيست

چرا كه تير ندامت بدوخت چشم اميدم

رفيق اگر تو رسيدي سلام ما برساني

كه من به اهل وفا و مروتي نرسيدم

مني كه شاخه و برگم نصيب برق بلا بود

به كشتزار طبيعت ندانم از چه دميدم

يكي شكسته نوازي كن اي نسيم عنايت

كه در هواي تو لرزنده تر ز شاخه بيدم

ز آب ديده چنان آتشم كشيد زبانه

كه خاك غم به سرافشان چو گرد باد دويدم

گناه اگر رخ مردم سيه كند من مسكين

به شهر روسيهان شهريار روي سپيدم