كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري زيبا از (فروغي بسطامي )

۶۴ بازديد ۰ نظر
فروغي بسطامي
گر عارف حق بيني چشم از همه بر هم زن
چون دل به يكي دادي، آتش به دو عالم زن
هم نكتهٔ وحدت را با شاهد يكتاگو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن
هم چشم تماشا را بر روي نكو بگشا
هم دست تمنا را بر گيسوي پر خم زن
هم جلوهٔ ساقي را در جام بلورين بين
هم بادهٔ بي‌غش را با سادهٔ بي غم زن
ذكر از رخ رخشانش با موسي عمران گو
حرف از لب جان بخشش با عيسي مريم زن
حال دل خونين را با عاشق صادق گو
رطل مي صافي را با صوفي محرم زن
چون ساقي رنداني، مي با لب خندان خور
چون مطرب مستاني ني با دل خرم زن
چون آب بقا داري بر خاك سكندر ريز
چون جام به چنگ آري با ياد لب جم زن
چون گرد حرم گشتي با خانه خدا بنشين
چون مي به قدح كردي بر چشمهٔ زمزم زن
در پاي قدح بنشين زيبا صنمي بگزين
اسباب ريا برچين، كمتر ز دعا دم زن
گر تكيه دهي وقتي، بر تخت سليمان ده
ور پنجه زني روزي، در پنجه رستم زن
گر دردي از او بردي صد خنده به درمان كن
ور زخمي از او خوردي صد طعنه به مرهم زن
يا پاي شقاوت را بر تارك شيطان نه
يا كوس سعادت را بر عرش مكرم زن
يا كحل ثوابت را در چشم ملائك كش
يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
يا خازن جنت شو، گلهاي بهشتي چين
يا مالك دوزخ شو، درهاي جهنم زن
يا بندهٔ عقبا شو، يا خواجهٔ دنيا شو
يا ساز عروسي كن، يا حلقهٔ ماتم زن
زاهد سخن تقوي بسيار مگو با ما
دم دركش از اين معني، يعني كه نفس كم زن
گر دامن پاكت را آلوده به خون خواهد
انگشت قبولت را بر ديدهٔ پر نم زن
گر هم دمي او را پيوسته طمع داري
هم اشك پياپي ريز هم آه دمادم زن
سلطاني اگر خواهي درويش مجرد شو
نه رشته به گوهر كش نه سكه به درهم زن
چون خاتم كارت را بر دست اجل دادند
نه تاج به تارك نه، نه دست به خاتم زن
تا چند فروغي را مجروح توان ديدن
يا مرهم زخمي كن يا ضربت محكم زن


خواستن

۶۸ بازديد ۰ نظر
هيچ وقت اعتماد به نفستونو از دست نديد ، هيچ وقت تلاشتونو

از دست نديد. به قول پائولو كوئيلو ميگه كه : اگر انسان در زندگي

يك افسانه ي شخصي داشته باشه و افسانه ي شخصيشو

از عمق وجودش بخواد تمام كيهان همدست ميشن و بهش

كمك مي كنن تا اون به افسانه ي شخصيش برسه. هميشه

بردن با بهترين ها و سريع ترين ها نيست. دير يا زود بردن

با كسي است كه بردن را باور دارد.


خدا حافظ

۶۸ بازديد ۰ نظر
خدا حافظ  

سلام اي غروب غريبانه ي دل

سلام اي طلوع سحرگاه رفتن

سلام اي غم لحظه هاي جدايي

خداحافظ اي شعر شب هاي روشن

خداحافظ اي قصه ي عاشقانه

خداحافظ اي آبي روشن عشق

خداحافظ اي عطر شعر شبانه

خداحافظ اي همنشين هميشه

خداحافظ اي داغ بر دل نشسته
تو تنها نمي ماني اي مانده بي من

تو را مي سپارم به دل هاي خسته

تو را مي سپارم به ميناي مهتاب

تو را مي سپارم به دامان دريا

اگر شب نشينم اگر شب شكسته

تو را مي سپارم به روياي فردا

به شب مي سپارم تو را تا نسوزد

به دل مي سپارم تو را تا نميرد

اگر چشمه واژه از غم نخشكد

اگر روزگار اين صدا را نگيرد

خداحافظ اي برگ و بار دل من

خداحافظ اي سايه سار هميشه

اگر سبز رفتي اگر زرد ماندم

خداحافظ اي نوبهار هميشه


گلچين اشعار ويليام شكسپير

۷۸ بازديد ۰ نظر
وقتي چهل زمستان پيشاني تو را از همه طرف احاطه و محاصره كرد
و در كشتزار جمال تو چين و شيارهاي عميق حفر نمود
زماني كه اين پوشش جواني غرور آميز را
به صورت لباس ژنده و كم ارزش درآورد
اگر از تو پرسيدند
آن همه زيبايي تو كجا شدند
آن همه خزانه با ارزش روزهاي نشاط و جواني كجا رفتند
اگر بگويي در گودي چشمان فرو رفته ام
گم شده اند
شرمساري بي فايده است
چقدر سرمايه گذاري زيبايي
اگر ميتوانستي جواب دهي
"اين طفل زيباي من حساب مرا صاف
و جوابگو عذرخواه پيري من است"
زيباييش ثابت كننده زيبايي توست
كه آنرا به ارث برده است ويليام شكسپير

 

شكوه ِ دنيا همچون دايره اي بر روي آب است
كه هر زمان بر پهناي خود مي افزايد
و در منتهاي بزرگي هيچ مي شود. ويليام شكسپير

 

هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،
و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.
و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،
و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.
اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم
از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،
و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند
و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم. ويليام شكسپير

 

من گل رز ديده ام، نقاب كه از چهره بردارد سفيد و قرمز است
اما چنين گلي بر گونه هاي معشوقم نديده ام.
عطر هايي هستند با رايحه ي دلپذير
بيشتر از رايحه اي كه معشوق من با خود دارد.
چشمان معشوقه ام بي شباهت به خورشيد است
مرجان بسيار قرمز تر از لبان اوست.
من دوست دارم معشوقم حرف بزند ،هر چند مي دانم
صداي موسيقي بسيار دلنواز تر از صداي اوست.
مطمئنم نديده ام الهه اي را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتي راه مي رود ، زمين مي خراشد.
من اما سوگند مي خورم معشوقه ام ناياب است
من نيز مثل هر كس ديگر با قياسي اشتباه سنجيده ام او را.  ويليام شكسپير


شعر زيبا از (شفيعي كد كني )

۷۵ بازديد ۰ نظر
به كجا چنين شتابان ؟
گون از نسيم پرسيد
دل من گرفته زينجا
هوس سفر نداري
ز غبار اين بيابان ؟
همه آرزويم اما
چه كنم كه بسته پايم
به كجا چنين شتابان ؟
به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم
سفرت به خير !‌ اما تو و دوستي خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي
به شكوفه ها به باران
برسان سلام ما را!
 
شفيعي كدكني


سخنان زيباي حسين پناهي

۷۴ بازديد ۰ نظر
درختان مي گويند بهار
پرندگان مي گويند ، لانه
سنگ ها مي گويند صبر
و خاك ها مي گويند مصاحب
و انسان ها مي گويند «خوشبختي»
امّا همه ي ما در يك چيز شبيهيم ،
در طلب نور !
ما نه درختيم
و نه خاك .
پس خوشبختي را با علم به همه ي ضعف هامان در تشخيص ،
بايد در حريم خودمان جستجو كنيم ..
. حسين پناهي


شعر تركي زمزمه لر – شهريار

۷۴ بازديد ۰ نظر
اوشاقلار ديل آچاندا                       آغاجلارگول آچاندا گؤزون بير ايشيقالانسين                  سازين بير عاشيقالانسين
بيراوغلان، بير قيزگؤردون              بير آى، بير اولدوز گؤردون
عشقين بير ياداگلسين                     آغزين بير داداگلسين
دئيرديم ايتن ياخشى                      جوزكيمى بيتن ياخشى
دنيانى دولانميشام                        هريئردن وطن ياخشى
نه دئيم هارايه گل                       هارداسام اورايه گل
باغلانان باغيراندا                       سن ده بيرهارايه كل جوانكن قالانميشام                       قوجاكن جالانميشام الين ترت ييخيلانين                     وارلى ايديم تالانميشام


سخني زيبا از (احمد شاملو )

۶۶ بازديد ۰ نظر
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري ست
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه اي است
و قلب
براي زندگي بس است.
.. 


من و تو

۶۸ بازديد ۰ نظر

من و تو

و آنگاه خود را كلمه اي در ميابي كه معنايت منم

و مرا صدفي كه مرواريدم تويي

و خود را اندامي كه روحت منم

و مرا سينه اي كه دلم تويي

و خود را معبودي كه راهبش منم

و مرا قلبي كه عشقش تويي

و خود را شبي كه مهتابش منم

ومرا قندي كه شيريني اش تويي

و خود را طفلي كه پدرش منم

و مرا شمعي كه پروانه اش تويي

و خود را انتظاري كه موعودش منم

و مرا التهابي كه آغوشش تويي

و خود را هراسي كه پناهش منم

و مرا تنهايي كه انيسش تويي

و ناگهان

سرت را تكان مي دهي و مي گويي:

نه ، هيچ كدام.

هيچ كدامِ اين ها نيست ، چيز ديگري است .

يك حادثه ي ديگر و خلقت ديگري

و داستان ديگري است

و خدا آن را تازه افريده است .

دكتر علي شريعتي


به آرامي آغاز به مردن مي كني

۷۲ بازديد ۰ نظر
به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
اگر سفر نكني،
اگر كتابي نخواني،
اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
اگر از خودت قدرداني نكني.
...
به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
زماني كه خودباوري را در خودت بكشي،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.

به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
اگر برده عادات خود شوي،
اگر هميشه از يك راه تكراري بروي،
اگر روزمرّگي را تغيير ندهي،
اگر رنگهاي متفاوت به تن نكني،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكني.

تو به آرامي آغاز به مردن ميكني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايي كه چشمانت را به درخشش وامي‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوري كني.

تو به آرامي آغاز به مردن مي‌كني
اگر هنگامي كه با شغلت‌ يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نكني،
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نكني،
اگر وراي روياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي،
كه حداقل يك بار در تمام زندگيت
وراي مصلحت‌انديشي بروي.

امروز زندگي را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاري كن!
نگذار كه به آرامي بميري!
شادي را فراموش نكن