كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

امروزهم گذشت (محمد عابديني)

۲۷ بازديد ۰ نظر

در زمهرير اين همه روياي يخ زده

 گل كن هلا ترنم لب هاي يخ زده!

 وهمي غريب در دل من ريشه كرده است

 چيزي شبيه يك شب يلداي يخ زده

 كار دل ـ اين شكسته ـ به ديوانگي كشيد

 در ازدحام اين همه نجواي يخ زده

 خورشيد من !بتاب براي خدا مرا

 مگذار در تصرف شب هاي يخ زده

 امروز هم گذشت ولي تو نيامدي

 من ماندم و مصيبت فرداي يخ زده


سارا (محمد عابديني)

۳۰ بازديد ۰ نظر

سارا!هنوز اين رودها آواي دردند

 شب هاي ايلت همچنان خاموش وسردند

 "آي چيخمادي "امشب همه چشم انتظارند

حتما دوباره ماه را در بند كردند

 شبناله هاي تلخ خان چوپان ايل است

 اين ابر ها كه مثل يك درياي دردند

 خاتون !بگو اين رودهاي خشمگين را

 قدري به سمت ايل زخمي باز گردند

 در حسرت چون تو عروسي آسمان ها

 اينگونه حيران روز و شب را مي نوردند

 اندوه تو سنگين ترين داغ جهان است

 سارا! هنوز آيينه ها مبهوت گردند


« كوچه - فريدون مشيري »

۳۳ بازديد ۰ نظر
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم



در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد


باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد



يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم


پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت



آسمان صاف و شب آرام


بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد : تو به من گفتي :


از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم :‌


"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!



اشكي ازشاخه فرو ريخت


مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم


نه گرفتي دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذ
شتم!

به نام عشق(محمد عابديني)

۳۳ بازديد ۰ نظر

بيا در اين شب شوم وسياه بامن باش

 بگيردستم وتا صبحگاه بامن باش

 به نام عشق سكوت مرا ترنم ريز

 وتاشكستن اين اشك وآه بامن باش

 تو شعله هاي دلم را مگر نمي بيني

 بيا به خاطر اين بي گناه با من باش

 تمام جرم تو اين است :عاشقم كردي

 بيا به خاطر اين اشتباه بامن باش

 هنوز دلخوشي من تويي وچشمانت

 هميشه سبز بيا يك نگاه با من باش  

غزليات حافظ (دل مي​رود ز دستم صاحب دلان خدا را)

۲۹ بازديد ۰ نظر


دل مي​رود ز دستم صاحب دلان خدا را   دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز   باشد كه بازبينيم ديدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون   نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل   هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا اي صاحب كرامت شكرانه سلامت   روزي تفقدي كن درويش بي​نوا را آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است   با دوستان مروت با دشمنان مدارا در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند   گر تو نمي​پسندي تغيير كن قضا را آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند   اشهي لنا و احلي من قبله العذارا هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي   كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد   دلبر كه در كف او موم است سنگ خارا آيينه سكندر جام مي است بنگر   تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند   ساقي بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود   اي شيخ پاكدامن معذور دار ما را

غزليات حافظ (خيال روي تو در هر طريق همره ماست)

۲۷ بازديد ۰ نظر


خيال روي تو در هر طريق همره ماست   نسيم موي تو پيوند جان آگه ماست به رغم مدعياني كه منع عشق كنند   جمال چهره تو حجت موجه ماست ببين كه سيب زنخدان تو چه مي​گويد   هزار يوسف مصري فتاده در چه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد   گناه بخت پريشان و دست كوته ماست به حاجب در خلوت سراي خاص بگو   فلان ز گوشه نشينان خاك درگه ماست به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است   هميشه در نظر خاطر مرفه ماست اگر به سالي حافظ دري زند بگشاي   كه سال​هاست كه مشتاق روي چون مه ماست


عاشق نمي‌شوي كه ببيني چه مي‌كشم(استاد شهريار)

۳۰ بازديد ۰ نظر
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم

عاشق نمي‌شوي كه ببيني چه مي‌كشم



با عقل آب عشق به يك جو نمي‌رود

بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم



ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سيل اشك به خون شسته بالشم



پروانه را شكايتي از جور شمع نيست

عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم



خلقم به روي زرد بخندند و باك نيست

شاهد شو اي شرار محبت كه بي‌غشم



باور مكن كه طعنه‌ي طوفان روزگار

جز در هواي زلف تو دارد مشوشم



سروي شدم به دولت آزادگي كه سر

با كس فرو نياورد اين طبع سركشم



دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب ميگزد چو غنچه‌ي خندان كه خامشم



هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب

اي آفتاب دلكش و ماه پري‌وشم



لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني

تا بشنوي نواي غزلهاي دلكشم



ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار اين كار تست من همه جور تو مي‌كشم

در راه زندگاني

۲۷ بازديد ۰ نظر

جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را----- نجستم زندگانـــي را و گم كـردم جواني را

كنون با بار پيــري آرزومندم كه برگـردم----- به دنبال جوانـــي كـوره راه زندگانــــي را

به ياد يار ديرين كاروان گم كـرده رامانـم----- كه شب در خــواب بيند همرهان كارواني را

بهاري بود و ما را هم شبابي و شكر خوابي ----- چه غفلت داشتيم اي گل شبيخون جواني را

چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي ----- كه در كامم به زهر آلود شهد شادمانـــي را

سخن با من نمي گوئي الا اي همزبـان دل ----- خدايــا بــا كـه گويم شكوه بي همزباني را

نسيم زلف جانان كو؟ كه چون برگ خزان ديده ----- به پاي سرو خود دارم هواي جانفشانـــي را

به چشم آسمانـي گردشي داري بلاي جان ----- خدايـــا بر مگردان اين بلاي آسمانـــي را

نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتـن----- كه از آب بقا جويند عمــــر جاودانـي را


شعر زيباي حراج عشق شهريار

۲۶ بازديد ۰ نظر

چو بستي در به روي من به كوي صبــر رو كردم

چو درمانم  نبخشيدي به درد خويش خــو كردم


خيالت ساده دل تـــر بود و با  ما از تو يك روتـر

من اينها  هر دو در آيينــه دل  روبـــــرو كردم


چرا رو در تو آرم من كه خود  را گم كنم در تـو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجـو كردم


فشــردم با همه مستي به دل  سنگ صبـــوري را

ز حال گريـــه  پنهان حكايت با  سبـــــو كردم


فــــــرود  آ اي عزيز دل كه من از نقش غير تو

سراي ديـــــــده با اشك ندامت  شستشو كردم


صفائــــي بود ديشب با خيالت خلـــــوت ما را

ولـــي من باز پنهـــاني تو را هــم آرزو كردم


ملــــول از ناله بلبل مشو اي باغبــــــان رفتم

حـــلالم كن اگر روزي گلي در غنچه بو كردم


تو با اغيـــــار پيش چشم من مي در سبو كردي

من از بيم شماتت گريـــــه پنهان در گلو كردم


حــــــراج عشق و تاراج جواني  وحشت پيري

در اين  هنگامه من كاري كه كردم ياد او كردم


از اين پس شهريــــــــارا ما و از مردم رميدنها

كه من پيوند خاطـــــر با غزالي مشك مو كردم


داستان كوتاه آموزنده

۹۴ بازديد ۰ نظر

چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپني ها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه اي كه توليد مي شود، قابل قبول است. هنگامي كه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون: مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد، خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را فراهم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد.