از جنگل ابري گذشتم
از كوهي كبود تا درياي آبي
با اين همه
همچنان غمگينم.
از جنگل ابري گذشتم
از كوهي كبود تا درياي آبي
با اين همه
همچنان غمگينم.
مي سوزم از فراقت، با ديدگان تر، من
هم آبم و هم آتش، درياي شعله ور، من
بر دوشم اين امانت، تاوان ناسپاسي است
عمري سوار بودم، بر گردۀ پدر، من
بر بند بند نايم، بند است و بي نوايي
زنداني است انگار، مسعود سعد در من
چشم انتظاري من، شب را سياه تر كرد
از بس ستاره چيدم، از شام تا سحر، من
سهم من و تو از عشق، زيبا و عادلانه است
يك مشت استخوان تو، يك مشت بال و پر، من
تمام بوق هاي جهان
تمام جيغ هاي كشدار زنان در حال زايمان
تمام عربده هاي مردان جنگي را
در كيسه اي ريخته ام
روزي كه به ديدنت بيايم
حرف هايم را
جور ديگري خواهم زد.
پروانـه هـا در پيـله دنيـارا نـمي فهمند
تـقـويـم هـا روز مبـا دارا نـمي فهمند
دريا بـراي مـردم صحرا نشيـن دريـاست ساحـل نشينـان قـدر دريـا را نمي فهمنداز روز اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم
پروانه ها در پيله دنيا را نمي فهمند
ريشه ها را كنار بزنيد
زير بيد مجنوني خاكم كنيد
من بايد بدانم اين عشق
از كجا آب مي خورد.
كي كوه جوابي به دلم داد به جز سنگ؟
برده است مرا هر كسي از ياد به جز سنگ
يك عمر نشستم كه بيفتد مگر آن سيب
از كوه غرورت مگر افتاد به جز سنگ؟
تقدير چه مي شد كه خطي خوش بنويسد
در دفتر پيشاني فرهاد به جز سنگ؟
يك عمر به در گفتم و ديوار نفهميد
يك واژه بگو خانه ات آباد به جز سنگ!
بر بستر اين رود گل آلود نشد، آه!
پيدا كند اين ماهي آزاد به جز سنگ
ماه تابان پيش رويت تكه سنگي بيش نيست
وسعت دريا، كنارت تُنگ تَنگي بيش نيست
شهد نابي را كه مي دانند جاري در بهشت
پيش شيريني لب هايت شرنگي بيش نيست
شهرت بالابلنداني كه جفت فتنه اند
در ترازوي گلندام تو ننگي بيش نيست
اين دل اژدر كه مدت هاست خون مي خورده است
در كشاكش پيش ماه تو پلنگي بيش نيست
سرنوشت اين جهان، خود را بيارايي اگر
از براي بار سوم نيز جنگي بيش نيست
كاش بودم لاله تا جويند در صحرا مرا
كاش داغ دل هويدا بود از سيما مرا
كاش بودم چون كتاب افتاده در كنجي خموش
تا نگردد روبرو جز مردم دانا مرا
كاش بودم همچو عنقا بي نشان در روزگار
تا نبيند چشم تنگ مردم دنيا مرا
كاش بودم شمع تا بهر رفاه ديگران
در ميان جمع سوزانند سر تا پا مرا
كاش بودم همچو شبنم تا ميان بوستان
بود هر شب تا سحر در دامن گل جا مرا
امروز خراب ديشبم از بوسه
لبريز حرارت و تبم از بوسه
بر روي لبم بدوز لب هايت را
امروز كه من لبالبم از بوسه
وقتي كه مي روند
مي آيند
وقتي كه مي آيند
مي روند
و جاي پاها را مي پوشانند
و بر ساحل مي افشانند
صدف ها را چون لبخند.