كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

محمد علي بهمني-شعر

۶۳ بازديد ۰ نظر
 

با پاي دل قدم زدن آن هم كنار تو
باشد كه خستگي بشود شرمسار تو

در دفتر هميشه ي من ثبت مي شود
اين لحظه ها عزيزترين يادگار تو

از هر طرف نرفته به بن بست مي‌رسيم
نفرين به روزگار من و روزگار تو

تا دست هيچ كس نرسد تا ابد به من
مي خواستم كه گم بشوم در حصار تو

احساس مي كنم كه جدايم نموده اند
همچون شهاب سوخته اي از مدار تو

آن كوپه ي تهي منم آري كه مانده ام
خالي تر از هميشه و در انتظار تو

اين سوت آخر است و غريبانه مي‌رود
تنهاترين مسافر تو از ديار تو

هر چند مثل اينه هر لحظه فاش‌تر
هشدار مي دهد به خزانم بهار تو

اما در اين زمانه عُسرت مس مرا
ترسم كه اشتباه بسنجد عيار تو

از هر طرف نرفته به بن بست مي‌رسيم
نفرين به روزگار من و روزگار تو

با پاي دل قدم زدن آن هم كنار تو

#محمدعلي_بهمني

 


هوا هواي بهار است-شعر فريدون مشيري

۶۷ بازديد ۰ نظر
 

هوا هواي بهار است و باده باده ء ناب
به خنده خنده بنوشيم جرعه جرعه شراب

در اين پياله ندانم چه ريختي ، پيداست
كه خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب

فرشته روي من ، اي آفتاب صبح بهار
مرا به جامي از اين آب آتشين درياب

به جام هستي ما،اي شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ، اي چراغ ماه بتاب

گل اميد من امشب شكفته در بر من
بياويك نفس اي چشم سرنوشت بخواب

مگر نه خاك ره اين خرابه بايد شد
بيا كه كام بگيريم ازين جهان خراب

#فريدون_مشيري


شعر جديد استاد بهمني

۷۸ بازديد ۰ نظر
سرودمت نه به زيبايي خودت-شايد
كه شاعر تو يكي چون خود تو مي بايد

لبم عطش زده ي بوسه نيست، حرف بزن!
شنيدنت عطش روح را مي افزايد

يكي قرينه تنهائي ام، نفس به نفس
تو را پسند غزل هاي من مي آرايد

من من! آي...من من! دقائق گنگي است
رسيده ايم به مي آيد و نمي آيد

هميشه عشق مرا تا غروب ها برده است
كه آفتاب از اين بيشتر نمي پايد
#محمدعلي_بهمني❣


شعر زيباي دلتنگي

۷۶ بازديد ۰ نظر
 

در نبودت چشم‌هايم پُر ز باران مي‌شود

اشك مي‌لرزد به روي گونه غلطان مي‌شود

تا كسي اسمِ تو را مي‌آورد در پيش من

ذهنم از فكر ِ تو مثل يك خيابان مي‌شود

مثل گنجشكي كه تيري خورده باشد بي هوا

بر زمين مي‌افتم و قلبم هراسان مي‌شود

هر چه مي‌گردم به دنبالت نمي‌بينم تورا

ديدنت تنها فقط در خواب آسان مي‌شود

خاطراتم با تو در اين ذهن پُر آشوب من

بارها مانند يك سريال اكران مي‌شود

كوچه هاي شهر را طي مي‌كنم بي‌اختيار

آرزويم ديدن ِ لب‌هاي خندان مي‌شود

تا به خود مي‌آيم از فكر تو مي‌بينم كه باز

كوچه‌ها را رد شدم فكرم پريشان مي شود

 

 


زيباترين شعر سهراب سپهري

۶۷ بازديد ۰ نظر
 

به حباب نگران لب يك رود قسم
و به كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت،
غصه هم ميگذرد،
آنچناني كه فقط خاطره اي خواهدماند..
لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگي ذره كاهيست،
كه كوهش كرديم،
زندگي نام نكويي ست،
كه خارش كرديم،
زندگي نيست بجز نم نم باران بهار،
زندگي نيست بجزديدن يار
زندگي نيست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسي،
ورنه هرخاروخسي،
زندگي كرده بسي،
زندگي تجربه تلخ فراوان دارد

دو سه تا كوچه وپس كوچه واندازه يك عمر بيابان دارد.
ما چه كرديم و چه خواهيم كرد؟
در اين فرصت كم ...

زيباترين قسم #سهراب_سـپهري




عهد عشق

۶۸ بازديد ۰ نظر

دوباره يك نفر آمد مرا به هم زد و رفت

و سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفت


كسي كه مثل همه گفت : "دوستت دارم"

درست مثل همه، آمد و به هم زد و رفت


درست مثل همه، بي مقدمه از راه ...

رسيد و سنگ بر آئينه ي دلم زد و رفت


مرا سپرد به كابوس ها، به هر چه محال

به لحظه هاي من اينگونه رنگ غم زد و رفت


كسي كه بركه ي آرامش مرا  ... آشفت

به هستي ام - كه نبود - آتش عدم زد و رفت


تمام حرف من اين است : آخر اينگونه

چگونه مي شود از عهد عشق دم زد و رفت


... سيد جعفر عزيزي ...


درك كن

۷۲ بازديد ۰ نظر

خيره ام در چشم خيست، حسرتم را درك كن

قبله ام باش، عاشقانه ... نيتم را درك كن


اي كه رؤيايت دليل گنگ عصيانم شده
شعرهايم، گريه هايم، خلوتم را درك كن

عشق را بر شانه ي اسطوره ها باريده ام

ردّ اشك نيمه شب بر صورتم را درك كن


غرق آغوشت شدم، عرياني ام تسليم توست

تا ابد مي خواهمت، اين حالتم را درك كن


روزهاي بودنم با تو علامت خورده است!

توي تقويم ام بمان و عادتم را درك كن


گر چه نقشِ منفي ام را خوب ايفا كرده ام

در غزل ها؛ جنبه هاي مثبتم را درك كن


از قرارم با تو، يك عمر است كه آواره ام!

لا اقل دلشوره هاي ساعتم را درك كن


... صنم ميرزاده نافع ...


درد مي كند

۷۴ بازديد ۰ نظر

خبر نداري از دلم كه ساده درد مي كند

از اين دلي كه بي تو، بي اراده درد مي كند


مدام ذهن خسته ام تو را مرور مي كند

سَرم، سَرم، خدا، كه فوق العاده درد مي كند


به جاده مي زنم ولي، چقدر پاي عاشقم

از اينكه بي تو مي رود پياده درد مي كند


گله ندارم و غم تو را به دوش مي كشم

فقط شنيده ام كه دوش جاده درد مي كند


تمام تار و پود من، از اينكه بي خيال، تو

دلت به من اهميت نداده، درد مي كند


... صفورا يال وردي ...


الهه ي زيباي من

۷۷ بازديد ۰ نظر

مجنون شدم، بيا كه تو ليلاي من شوي

تصوير عاشقانه ي صحراي من شوي


ديروز آمدي ... غم امروز من شدي

امروز مي روي ... غم فرداي من شوي


من با تو عهد بستم و آدم شدم ولي

تنها به شرط آنكه تو حواي من شوي


بايد عزيزتر بشوم ... پيش چشم تو

شايد بدين بهانه زليخاي من شوي


حتي بعيد نيست به موسي شدن رسم

تنها به شوق آنكه، تو درياي من شوي


امشب نقاب آينه بر چهره مي زنم

تا بي درنگ، محو تماشاي من شوي


يك شعر عاشقانه برايت سروده ام

تا شهريار شهر غزل هاي من شوي


بت هاي سرزمين دلم را شكسته ام

تا بعد از اين، الهه ي زيباي من شوي


... نادر صهبا ...


بغض آخر

۶۷ بازديد ۰ نظر

روي دنيا ببند پنجره را، تا كمي در هواي من باشي

چون قرار است بعد از اين تنها، بانوي شعرهاي من باشي


چند بيتي به ياد تو غمگين، چند بيتي كنار تو لبخند

عصرها عشق مي زند به سرم، تلخ و شيرين چاي من باشي


من بخوانم تو سر تكان بدهي، تو بخواني دلم تكان بخورد

آخر شعر از خودم بروم، تو بماني صداي من باشي


من پرم از گناه و آدم و سيب، از تو و عاشقانه هاي نجيب

نيت ات را درست كن اينبار، جاي شيطان خداي من باشي


با چه نامي تو را صدا بزنم؟!؟ آي خاتون باشكوه غزل!

عشق هر چند اسم كوچك توست، دوست دارم "شما"ي من باشي


كاش يك شب به جاي زانوي غم، شانه هاي تو بود در بغلم

در تب خواب ها و حسرت ها، كاش يك لحظه جاي من باشي


شايد اين بغض آخرم باشد، چشم هاي مرا نديده بگير

فكر ديوانه اي براي خودت، فكر چتري براي من باشي


بيت آخر هميشه باراني است، هر دو بايد به خانه برگرديم

اين غزل را مرور كن هر شب، تا كمي در هواي من باشي


... اصغر معاذي ...