روي خوش به پنجره باران نشان نداد
حتي براي خاطره دستي تكان نداد
سرشار از پرنده و گل بود باغمان
آفت رسيد و فرصت سبزي به آن نداد
وقتي پرندگان همه رفتند هيچ كس
با يك نگاه ساده تسلايمان نداد
گفتي شكسته حرمت گل در هجوم باد
بي خود نبود گريه به چشمم امان نداد
در آزمون عشق و غزل ثبت نام شد
اما كسي به غير دلم امتحان نداد
بايد قبول كرد ... خدا هم از ابتدا
احساس و عشق را به كسي رايگان نداد
دستان مرد منتظر نان و سيب بود
اما كسي نشانهاي از سيب و نان نداد
بايد كه اعتراف كنم هيچ
حادثه
چون چشمهاي مست تو ما را تكان نداد