فلاويوس آلبينوس آلكوئينوس يا آلكوئين (زاده ۷۳۵-مرگ: ۱۹ مه۸۰۴ (ميلادي)) پژوهشگر، كشيش و شاعر اهل يورك انگلستان بود. آموزگار او در يورك كسي به نام اِگبرت بود. در پاسخ به فراخوان شارلماني وي به دربار كارولنژيهارفت و براي دو دهه-دهههاي ۷۸۰ و ۷۹۰ ميلادي-پژوهشگر، راهنما و آموزگار دربار ايشان بود. او رسالههاي ديني و متعصبانه بسياري را نگاشت، همچنين شماري شعر و كارهاي دستوري از خود به جاي گذارد. او در ۷۹۶ (ميلادي) راهب بزرگ سن مارتن در تور شد و تا زمان مرگش هم همانجا ماند. در ميان شاگردان او بسياري از خردمندان چيره دوره كارولنژي ديده ميشد.
او دربرابر شارلماني كه بيديناني را كه به كيش مسيحيت نميگرويدند ميكشت چنين استدلال ميكرد كه تو ميتواني كه آنان را به مسيحيت بگرواني، ولي نميتواني مسيحيت را به آنان با زور بباوراني. اينگونه شارلماني در ۷۹۷ از كشتن كساني كه به مسيحيت تن در نميدادند پرهيز كرد.
به نظرم
بسياري از ما ايراني ها خالصانه درباره ي عشق فكر ميكنيم و زيبا تعريف ميكنيم و جذاب آن را مينويسم اما در (عمل) چيزي جز يك آدم هرزه نيستيم
31
رفتن از عالم پر شور به از آمدن است
غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست
32
هر كه افتاد، ز افتادگي ايمن گردد
چه كند سيل به ديوار خرابي كه مراست ؟
33
اظهار عشق را به زبان احتياج نيست
چندان كه شد نگه به نگه آشنا بس است
34
حفظ صورت ميتوان كردن به ظاهر در نماز
روي دل را جانب محراب كردن مشكل است
35
عشق از ره تكليف به دل پا نگذارد
سيلاب نپرسد كه در خانه كدام است
36
از بس كتاب در گرو باده كردهايم
امروز خشت ميكدهها از كتاب ماست
37
كفارهٔ شراب خوريهاي بي حساب
هشيار در ميانهٔ مستان نشستن است
38
در محرم تا چه خونها در دل مردم كند
محنت آبادي كه عيدش در بدر گرديدن است
39
از ما سراغ منزل آسودگي مجو
چون باد، عمر ما به تكاپو گذشته است
40
هست اميد زيستن از بام چرخ افتاده را
واي بر آن كس كز اوج اعتبار افتاده است
41
بخت ما چون بيد مجنون سرنگون افتاده است
همچو داغ لاله، نان ما به خون افتاده است
42
داند كه روح در تن خاكي چه ميكشد
هر ناز پروري كه به غربت فتاده است
43
چون برگ خزان ديده و چون شمع سحرگاه
از عمر مرا نيم نفس بيش نمانده است
44
نه كوهكني هست درين عرصه، نه پرويز
آوازهاي از عشق و هوس بيش نمانده است
45
امروز كردهاند جدا، خانه كفر و دين
زين پيش، اگر نه كعبه صنمخانه بوده است
46
نادان دلش خوش است به تدبير ناخدا
غافل كه ناخدا هم ازين تخته پارههاست
47
تا دادهام عنان توكل ز دست خويش
كارم هميشه در گره از استخاره هاست
48
بغير دل كه عزيز و نگاه داشتني است
جهان و هرچه درو هست، واگذاشتني است
49
ما ازين هستي ده روزه به جان آمدهايم
واي بر خضر كه زنداني عمر ابدست
50
دل بي وسوسه از گوشه نشينان مطلب
كه هوس در دل مرغان قفس بسيارست
51
غمنامهٔ حيات مرا نيست پشت و روي
بيداريم به خواب پريشان برابرست
52
سيل از بساط خانه بدوشان چه ميبرد؟
ملك خراب را غمي از تركتاز نيست
53
نه همين موج ز آمد شد خود بي خبرست
هيچ كس را خبر از آمدن و رفتن نيست
54
دل نازك به نگاه كجي آزرده شود
خار در ديده چو افتاد، كم از سوزن نيست
55
گر محتسب شكست خم ميفروش را
دست دعاي باده پرستان شكسته نيست
56
چون طفل نوسوار به ميدان اختيار
دارم عنان به دست و به دستم اراده نيست
57
چون وانميكني گرهي، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست
58
ز خنده رويي گردون، فريب رحم مخور
كه رخنههاي قفس، رخنه رهايي نيست
59
مجنون به ريگ باديه غمهاي خود شمرد
ياد زمانهاي كه غم دل حساب داشت
60
ز روزگار جواني خبر چه ميپرسي ؟
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت
61
جان به اين غمكده آمد كه سبك برگردد
از گرانخوابي منزل سفر از يادش رفت
62
هر كه آمد در غم آبادجهان، چون گردباد
روزگاري خاك خورد، آخر به هم پيچيد و رفت
63
وقت آن كس خوش كه چون برق از گريبان وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خنديد و رفت
.
.
.
گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
تو كوير تنهايي دوستي فقط سرابه
خنده ي روي صورتا خط و خال نقابه
يه اشتباه لنتي زمين رو خونمون كرد
خونه چيه زندونه اينجا بي خونمون كرد
اختيار ما چرا تو سرنوشت ما نيست
رنجي كه ما ميكشيم جدا از اين چرا نيست
تولد و مرگمون كاغذ روي آبه
تصوير من از اينجا آب توي سرابه
جنگ و جدال و خودكشي سرمايه ي آدماس
خندم ميگيره وختي ميگن زمين مال ماس
قصه ي تلخ آدما چرا تموم نميشه؟
خدا دلش نميخواد غصه هامون تموم شه؟
منطق مرگ و دوس دارم چون جاده ي نجاته
اين جمله يادم نميره "هميشه مرگ,باهاته"
سروده ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
1
ميشوند از سردمهري، دوستان از هم جدا
برگها را ميكند فصل خزان از هم جدا
2
از متاع عاريت بر خود دكاني چيدهام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبكاري جدا
3
چون گنهكاري كه هر ساعت ازو عضوي برند
چرخ سنگيندل ز من هر دم كند ياري جدا
4
پيش از اين بر رفتگان افسوس ميخوردند خلق
ميخورند افسوس در ايام ما بر زندگان
5
دنيا به اهل خويش ترحم نميكند
آتش امان نميدهد آتشپرست را
6
ضيافتي كه در آنجا توانگران باشند
شكنجهاي است فقيران بيبضاعت را
7
درين زمان كه عقيم است جمله صحبتها
كنارهگير و غنيمت شمار عزلت را
8
چرخ را آرامگاه عافيت پنداشتم
آشيان كردم تصور، خانهٔ صياد را
9
از همان راهي كه آمد گل، مسافر ميشود
باغبان بيهوده ميبندد در گلزار را
10
چون زندگي بكام بود مرگ مشكل است
11
پاي به خواب رفته ي كوه تحملم
نتوان به تيغ كرد ز دامن جدا مرا
12
فناي من به نسيم بهانهاي بندست
به خاك با سر ناخن نوشتهاند مرا
13
مانند لاله، سوخته ناني است روزيم
آن هم فلك به خون جگر ميدهد مرا
14
پرتو منت كند دلهاي روشن را سياه
ميكشد دست حمايت شمع مغرور مرا
15
ميكشم تهمت سجادهٔ تزوير از خلق
گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
16
ز زندگي چه بر كركس رسد جز مردار؟
چه لذت است ز عمر دراز، نادان را؟
17
به ما حرارت دوزخ چه ميتواند كرد؟
اگر ز ما نستانند چشم گريان را
18
دلم هر لحظه از داغي به داغ ديگر آويزد
چو بيماري كه گرداند ز تاب درد بالين را
19
ساده لوحان جنون از بيم محشر فارغند
بيم رسوايي نباشد نامهٔ ننوشته را
20
غم مردن نبود جان غم اندوخته را
نيست از برق خطر مزرعهٔ سوخته را
21
ميكند باد مخالف، شور دريا را زياد
كي نصيحت ميدهد تسكين، دل آزرده را
22
شايد به جوي رفته كند آب بازگشت
چون شد تهي ز باده، مبين خوار شيشه را
23
ميل دل با طاق ابروي بتان امروز نيست
كج بنا كردند از اول، قبلهٔ اين خانه را
24
اينجاكه منم، قيمت دل هر دو جهان است
آنجاكه تويي، در چه حساب است دل ما
25
گفتيم وقت پيري، در گوشهاي نشينيم
شد تازيانهٔ حرص، قد خميدهٔ ما
26
ما از تو جداييم به صورت، نه به معني
چون فاصلهٔ بيت بود فاصلهٔ ما
27
من آن شكسته بنايم درين خراب آباد
كه در خرابي من ناز ميكند سيلاب
28
معيار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضي به رسم تجربه از دوستان طلب
29
از مردم دنيا طمع هوش مداريد
بيداري اين طايفه خميازهٔ خواب است
30
از بهار نوجواني آنچه برجا مانده است
در بساط من، همين خواب گران غفلت است
.
.
.
گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
از ياد برده ام,
پايم,
زير سنگ تحمل
به خواب , رفته است
ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
از همان راهي كه آمده بود
مسافر شد و رفت
من بيهوده تلاش كردم
صاحبش شوم
ابوالقاسم كريمي(فرزند زمين)
نكته:اين آمارها بدون هيچگونه قضاوتي و تنها براي آگاهي عموم مردم از سايت هاي خبري جمهوري اسلامي ايران جمع آوري مي شود
1
اراك،اصفهان، بندرعباس، تهران، شيراز، قزوين، قم، كرج، كرمان، مشهد، همدان و يزد از جمله شهرهايي هستند كه در شرايط « تنش آبي » به سر ميبرند . ستار محمودي قائم مقام وزير نيرو هم درباره اين ۱۲ كلانشهر كشور گفته بود كه با كمبود ۱۲۵ ميليون مترمكعب آب روبهرو هستند
2
رئيس شوراي هماهنگي مديران مديريت بحران پدافند غيرعامل صنعت آب و برق جنوب شرق كشور با بيان اينكه استان كرمان چالش عظيمي در حوزه آب دارد گفت: حدود هزار و ۷۴۲ ليتر بر ثانيه در شهر و بيش از ۷۷۳ ليتر بر ثانيه كمبود آب آشاميدني استان است.
3
مديركل مديريت بحران استانداري قزوين گفت: فروچاله ها كه در پي بهره برداري بي رويه از سفره هاي آب زيرزميني ايجاد شده اند، دشت قزوين را تهديد مي كنند.............متاسفانه شاهد روند رو به رشد ايجاد فروچاله ها و فرونشست زمين در دشت قزوين هستيم...........حتي برخي از اين فروچاله ها تا كمتر از صدمتري جاده اصلي ايجاد شده اند و بيم آن مي رود كه به زيرساخت ها و نقاط مسكوني آسيب وارد كند.
4
مديرعامل شركت آب منطقه اي همدان گفت: 62 درصداز حجم مخزن ذخيره آب سد اكباتان خالي است .
5
بر اساس تخمين موسسه منابع جهاني، ايران در سال ۲۰۴۰ سيزدهمين كشور در زمينه تنش آبي خواهد بود. بحران درواقع در جهان چنان جدي است كه ٦٦٣ميليون نفر در سراسر جهان بنا به آمار سال ٢٠١٦ به منابع آب آشاميدني دسترسي ندارند. بنا به همين آمار ٢ميليارد و ٤٠٠ميليون نفر در جهان هم به امكانات بهداشت اوليه دسترسي ندارند. در عين حال بايد توجه كرد كه مصارف آب آشاميدني در جهان ٧٠درصد براي آبياري، ٢٠درصد براي صنعت و ١٠درصد خانگي است.
6
سرپرست مركز ملي مطالعات راهبردي كشاورزي و آب اتاق ايران گفت: فقط پنج سال تا بروز فاجعه عمومي آب در كشور فاصله داريم كه ناشي از 50 سال سوء تدبير در اين زمينه است.......وي اظهار داشت: هنوز به اراده كافي براي حل اين مشكل نرسيده ايم و فاقد يك راهبرد جامع، فراگير و ملي با زمان بندي مناسب و مورد وفاق حاكميت و بخش خصوصي در اين زمينه هستيم.
7
دبير طرح احيا و تعادل بخشي آبهاي زيرزمين مديريت منابع آب ايران نيز در اين همايش گفت: خراسان رضوي 21 درصد كسري مخزن آبهاي زيرزميني كشور را به خود اختصاص داده است كه رقم بسياري است.
8
عبدالله فاضلي افزود: در استانهاي سه گانه خراسان و سيستان و بلوچستان سالانه 8.5 ميليارد متر مكعب از سفره هاي آب زيرزميني برداشت مي شود كه اين رقم بايد حداكثر پنج ميليارد متر مكعب باشد......وي ادامه داد: سالانه شاهد نيم متر افت در آبخوانهاي اين چهار استان شرقي كشور هستيم.
9
استاد دانشگاه تربيت مدرس تهران نيز در اين همايش با اشاره به طرح انتقال آب از درياي عمان به خراسان رضوي گفت: شما يك كشور را نشان دهيد كه آب را شيرين كرده باشد و براي مصرف آن را به هزار كيلومتر آن طرف تر انتقال داده باشد آن وقت اين كار را انجام دهيد، حداكثر انتقال آب شيرن در دنيا تا 100 كيلومتري بوده است.
10
رئيس كميسيون كشاوري، آب و منابع طبيعي مجلس شوراي اسلامي نيز گفت: ريشه هاي فقر در استان سيستان و بلوچستان در توسعه بخشهاي ديگر كشور است و آنچه در شرق كشور از فقر و ناكامي و تنگدستي مشاهده مي شود معلول سياستهاي نادرست توسعه اي است از جمله اينكه 74 درصد بودجه كشور بودجه شركتهاي دولتي است و يك چهارم بودجه باقيمانده كشور بودجه بخشهاي ديگر است كه تازه يك سوم آن هم صرف حقوق و دستمزد كاركنان دولت مي شود.
احمد علي كيخا افزود: منافع ملي ما به درستي تعريف نشده است و به همين علت است كه سيستان و حوضه هريرود فدا مي شود.
وي گفت: آب بايد اولويت همه امور كشور باشد.
11
رئيس اتاق بازرگاني، صنايع، معادن و كشاورزي ايران نيز در اين همايش گفت: در كشور ما هيچ گاه براساس نگاه آمايش سرزميني برنامه هاي توسعه اجرا نشده است در حالي كه با اين تنوع طبيعي و اقليمي كشور نمي شود نسخه واحدي براي تمام كشور نوشت.
غلامحسين شافعي افزود: در نتيجه به وضع كنوني گرفتار شده ايم كه هنوز هم به قوت خود باقي است به عبارت ديگر اشكال كار خيلي ريشه اي تر از آن است كه بتوان بدون نگاه به بقيه عوامل، مشكل آب را حل كرد.
وي ادامه داد: ما برنامه نداريم و تمام حركتهايمان با چشمهاي بسته انجام مي شود به عنوان مثال در استان خراسان رضوي در اكثر روستاهايي كه آب آشاميدني آنها با تانكر تامين مي شود صنايعي را توسعه مي دهيم كه آينده خطرناكي در پيش داريم.
گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
13/دي/1397
1
باز آ باز آ هر آنچه هستي باز آ
گر كافر و گبر و بتپرستي باز آ
اين درگه ما درگه نوميدي نيست
صد بار اگر توبه شكستي باز آ
2
هرگاه كه بيني دو سه سرگردانرا
عيب ره مردان نتوان كرد آنرا
تقليد دو سه مقلد بيمعني
بدنام كند ره جوانمردان را
3
شيرين دهني كه از لبش جان ميريخت
كفرش ز سر زلف پريشان ميريخت
گر شيخ به كفر زلف او ره ميبرد
خاك ره او بر سر ايمان ميريخت
4
آن يار كه عهد دوستداري بشكست
ميرفت و منش گرفته دامن در دست
ميگفت دگر باره به خوابم بيني
پنداشت كه بعد ازو مرا خوابي هست
5
چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست ز هر چه نيست نقصان و شكست
انگار كه هر چه هست در عالم نيست
پندار كه هر چه نيست در عالم هست
6
من بندهٔ عاصيم رضاي تو كجاست
تاريك دلم نور و صفاي تو كجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشي
اين بيع بود لطف و عطاي تو كجاست
7
آن آتش سوزنده كه عشقش لقبست
در پيكر كفر و دين چو سوزنده تبست
ايمان دگر و كيش محبت دگرست
پيغمبر عشق نه عجم نه عربست
8
گر سبحهٔ صد دانه شماري خوبست
ور جام مي از كف نگذاري خوبست
گفتي چه كنم چه تحفه آرم بر دوست
بيدرد ميا هر آنچه آري خوبست
9
سرمايهٔ عمر آدمي يك نفسست
آن يك نفس از براي يك همنفسست
با همنفسي گر نفسي بنشيني
مجموع حيات عمر آن يك نفسست
10
ما دل به غم تو بسته داريم اي دوست
درد تو بجان خسته داريم اي دوست
گفتي كه به دلشكستگان نزديكم
ما نيز دل شكسته داريم اي دوست
11
پرسيد ز من كسيكه معشوق تو كيست
گفتم كه فلان كسست مقصود تو چيست
بنشست و به هايهاي بر من بگريست
كز دست چنان كسي تو چون خواهي زيست
12
چون حاصل عمر تو فريبي و دميست
زو داد مكن گرت به هر دم ستميست
مغرور مشو بخود كه اصل من و تو
گردي و شراري و نسيمي و نميست
13
سيمابي شد هوا و زنگاري دشت
اي دوست بيا و بگذر از هرچه گذشت
گر ميل وفا داري اينك دل و جان
ور راي جفا داري اينك سر و تشت
14
آنرا كه قضا ز خيل عشاق نوشت
آزاد ز مسجدست و فارغ ز كنشت
ديوانهٔ عشق را چه هجران چه صال
از خويش گذشته را چه دوزخ چه بهشت
15
روزم به غم جهان فرسوده گذشت
شب در هوس بوده و نابوده گذشت
عمري كه ازو دمي جهاني ارزد
القصه به فكرهاي بيهوده گذشت
16
افسوس كه ايام جواني بگذشت
دوران نشاط و كامراني بگذشت
تشنه بكنار جوي چندان خفتم
كز جوي من آب زندگاني بگذشت
17
آن دل كه تو ديدهاي زغم خون شد و رفت
وز ديدهٔ خون گرفته بيرون شد و رفت
روزي به هواي عشق سيري ميكرد
ليلي صفتي بديد و مجنون شد و رفت
18
با علم اگر عمل برابر گردد
كام دو جهان ترا ميسر گردد
مغرور مشو به خود كه خواندي ورقي
زان روز حذر كن كه ورق بر گردد
19
هوشم نه موافقان و خويشان بردند
اين كج كلهان مو پريشان بردند
گويند چرا تو دل بديشان دادي
والله كه من ندادم ايشان بردند
20
عاشق همه دم فكر غم دوست كند
معشوق كرشمهاي كه نيكوست كند
ما جرم و گنه كنيم و او لطف و كرم
هر كس چيزي كه لايق اوست كند
21
من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وي همه ناز
شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد
شب را چه گنه قصهٔ ما بود دراز
22
دل جز ره عشق تو نپويد هرگز
جان جز سخن عشق نگويد هرگز
صحراي دلم عشق تو شورستان كرد
تا مهر كسي در آن نرويد هرگز
23
شاهيطلبي, برو گداي همه باش
بيگانه زخويش و آشناي همه باش
خواهي كه ترا چو تاج بر سر دارند
دست همه گير و خاك پاي همه باش
24
آتش بدو دست خويش بر خرمن خويش
چون خود زدهام چه نالم از دشمن خويش
كس دشمن من نيست منم دشمن خويش
اي واي من و دست من و دامن خويش
25
روزي ز پي گلاب ميگرديدم
پژمرده عذار گل در آتش ديدم
گفتم كه چه كردهاي كه ميسوزندت
گفتا كه درين باغ دمي خنديدم
26
يا رب تو چنان كن كه پريشان نشوم
محتاج برادران و خويشان نشوم
بي منت خلق خود مرا روزي ده
تا از در تو بر در ايشان نشوم
27
جانا من و تو نمونهٔ پرگاريم
سر گر چه دو كردهايم يك تن داريم
بر نقطه روانيم كنون چون پرگار
در آخر كار سر بهم باز آريم
29
گفتم چشمت گفت كه بر مست مپيچ
گفتم دهنت گفت منه دل بر هيچ
گفتم زلفت گفت پراكنده مگوي
باز آوردي حكايتي پيچا پيچ
30
عاشق همه دم فكر غم دوست كند
معشوق كرشمهاي كه نيكوست كند
ما جرم و گنه كنيم و او لطف و كرم
هر كس چيزي كه لايق اوست كند
31
فردا كه به محشر اندر آيد زن و مرد
وز بيم حساب رويها گردد زرد
من حسن ترا به كف نهم پيش روم
گويم كه حساب من ازين بايد كرد
31
از بيم رقيب طوف كويت نكنم
وز طعنه خلق گفتگويت نكنم
لب بستم و از پاي نشستم اما
اين نتوانم كه آرزويت نكنم
32
ني باغ به بستان نه چمن ميخواهم
ني سرو و نه گل نه ياسمن ميخواهم
خواهم زخداي خويش كنجي كه در آن
من باشم و آن كسي كه من ميخواهم
33
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه
بي ياد تو هر جا كه نشستم توبه
در حضرت تو توبه شكستم صدبار
زين توبه كه صد بار شكستم توبه
34
اي روي تو مهر عالم آراي همه
وصل تو شب و روز تمناي همه
گر با دگران به ز مني واي به من
ور با همه كس همچو مني واي همه
35
دلخسته و سينه چاك ميبايد شد
وز هستي خويش پاك ميبايد شد
آن به كه به خود پاك شويم اول كار
چون آخر كار خاك ميبايد شد
36
شوريده دلي و غصه گردون گردون
گريان چشمي و اشك جيحون جيحون
كاهيده تني و شعله خرمن خرمن
هر شعله ز كوه قاف افزون افزون
37
از هر چه نه از بهر تو كردم توبه
ور بي تو غمي خوردم از آن غم توبه
و آن نيز كه بعد ازين براي تو كنم
گر بهتر از آن توان از آن هم توبه
38
از بس كه شكستم و ببستم توبه
فرياد همي كند ز دستم توبه
ديروز به توبهاي شكستم ساغر
و امروز به ساغري شكستم توبه
39
اي نيك نكرده و بديها كرده
و آنگاه نجات خود تمنا كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده كرده چون ناكرده
40
زاهد خوشدل كه ترك دنيا كرده
مي خواره خجل كه معصيتها كرده
ترسم كه كند اميد و بيم و آخر كار
ناكرده چو كرده كرده چون ناكرده
41
هنگام سپيده دم خروس سحري
داني كه چرا همي كند نوحه گري
يعني كه نمودند در آيينهٔ صبح
كز عمر شبي گذشت و تو بي خبري
42
از سادگي و سليمي و مسكيني
وز سركشي و تكبر و خود بيني
بر آتش اگر نشانيم بنشينم
بر ديده اگر نشانمت ننشيني
43
تحقيق معاني ز عبارات مجوي
بي رفع قيود و اعتبارات مجوي
خواهي يابي ز علت جهل شفا
قانون نجات از اشارات مجوي
.
گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزند زمين)