كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

ترانه آبي اسفند

۶۵ بازديد ۰ نظر

آسمان را...!

ناگهان آبي است!

از قضا يك روز صبح زود مي بيني

دوست داري زود برخيزي

پيش از آنكه ديگران

چشم خواب آلود خود را وا كنند

پيش از آنكه در صف طولاني نان

باز هم غوغا كنند

در هواي پشت بام صبح

با نسيم نازك اسفند

دست و رويت را بشويي

حوله ي نمدار و نرم بامدادان را

روي هرم گونه هايت حس كني

وسلامي سبز

توي حوض كوچك خانه

به ماهي ها بگويي

سفره ات را وا كني

نان و پنير و نور

تا دوباره

فوج گنجشكان بازيگوش

بر سر صبحانه ات دعوا كنند

دوست داري

بي محابا مهربان باشي

تازه مي فهمي

مهربان بودن چه آسان است...

با تمام چيزها از سنگ تا انسان!

دوست داري

راه رفتن زير باران را

در خيابانهاي بي پايان تنهايي

دست خالي بازگشتن

از صف طولاني نان را

در اتاقي خلوت و كوچك

رفتن و برگشتن و گشتن

لاي كاغذ هاي پاره ها

نامه هاي بي سرانجام پس از عرض سلام...

نامه هاي ساده ي باري اگر جوياي حال و بال ما باشي...

نامه هاي ساده ي ديگر ملالي نيست غير از دوري تو...

گپ زدن از هردري

با هر در و ديوار

بعد هم احوالپرسي

با دوچرخه

با درخت و گاري و گربه

با همه با هركس و هرچيز

هر كتابي را به قصد فال واكردن

از كتاب حافظ شيراز

تا تقويم روي ميز

آب پاشي كردن كوچه

غرق در ابهام بوي خاك

در طنين بي سر انجام تداعي ها

با فرود

قطره قطره

قطره هاي آب

روي خاك

سنگفرش كوچه اي باريك را از نو شمردن

در ميان كوچه اي خلوت

رو به روي يك در آبي

پا به پا كردن

نامه اي با پاكت آبي

پاكت پست هوايي

بر دم يك بادبادك بستن و آن را هوا كردن

يادگاري روي ديوار و درخت و سنگ

روي آجرهاي خانه

خط نوشتن با نوك ناخن

روي سيب و هنداونه

قفل صندوق قديم عكس هاي كودكي  را باز كردن

ناگهان با كشف يك لحظه

از پس گرد و غبار سالهاي دور

باز هم از كودكي آغاز كردن

روي تخت بي خيالي

روي قالي تكيه بر بالش

در كنار مادر و غوغاي يكريز سماور

گيسوان خواهر كوچكترت را

با سر انگشتان گيجت شانه كردن

وانار آبداري را

توي يك بشقاب آبي دانه كردن

امتداد نقشهاي روي قالي را

با نگاهي بي هدف دنبال كردن

جوجه ي زرد و ضعيفي را كه خشكيده

توي خاك باغچه

با خواندن يك حمد و سوره چال كردن

فكر كردن

فكر كردن

در ميان چارچوب قاب بارانخورده ي اسفند

خيرگي از ديدن يك اتفاق ساده در جاده

ديدن هر روزه ي يك عابر عادي

مثل يك ياد آوري

در سراشيب فراموشي

مثل خاموشي

ناگهاني

مثل حس جاري رگبرگهاي يك گل گمنام

در عبور روزهاي آخر اسفند

حس سبزي

حس سبزينه

مثل يك رفتار معمولي در آيينه

عشق هم شايد

اتفاقي ساده و عادي است

"قيصر امين پور "


به بي شعوري تحقيرمان نكنيد!

۶۹ بازديد ۰ نظر

زنده ياد حسين پناهي

براي كساني كه دندان درد دارند حافظ نخوانيد

آن ها به راحتي خواهند گفت خفه!

او چه مي داند من چه مي كشم

و او يعني حافظ

او با تاج زرينش زير دوش مي رفت

پس تكليف اين همه نكبت چه خواهد شد؟

شعر حافظ را در مجهزترين ماشين لباسشويي شست و شو داده اند

به بي شعوري تحقيرمان نكنيد!


شعري زيبا از (عراقي )

۶۳ بازديد ۰ نظر
ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايي
چه كنم؟ كه هست اينها گل خيرآشنايي
همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
كه رقيب در نيايد به بهانهي گدايي
مژهها و چشم يارم به نظرچنان نمايد
كه ميان سنبلستان چرد آهوي ختايي
در گلستان چشمم ز چه روهميشه باز است؟
به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
كه شنيدهام ز گلها همه بوي بيوفايي
به كدام مذهب اين به كدام ملت است اين؟
كه كشند عاشقي را، كه توعاشقم چرايي؟
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند
كه برون در چه كردي؟ كه درون خانه آيي؟
به قمار خانه رفتم، همه پاكباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه زاهدريايي
در دير ميزدم من، كه يكي زدر در آمد
كه : درآ، درآ، عراقي، كه توهم از آن مايي
عراقي..


شعري زيبا از(فروغ )

۶۵ بازديد ۰ نظر

از تنگناي محبس تاريكي

از منجلاب تيره ي اين دنيا

بانگ پر از نياز مرا بشنو

آه اي خداي قادر بي همتا

 

يكدم ز گرد پيكر من بشكاف

بشكاف اين حجاب سياهي را

شايد درون سينه ي من بيني

اين مايه ي گناه و تباهي را

 

دل نيست اين دلي كه به من دادي

در خون تپيده آه رهايش كن

يا خالي از هوا و هوس دارش

يا پاي بند مهر و وفايش كن

 

تنها تو آگهي و تو مي داني

اسرا آن خطاي نخستين را

تنها تو قادري كه ببخشايي

بر روح من صفا ي نخستين را

 

آه اي خدا چگونه تورا گويم ؟

كز جسم خويش خسته و بيزارم

هر شب به آستان جلال تو

گويي اميد جسم دگر دارم

 

از ديدگان روشن من بستان

شوق بسوي غير دويدن را

لطفي كن اي خدا و بياموزشش

از برفق چشم غير رميدن را

 

عشقي به من بده كه مرا سازد

همچون فرشتگان بهشت تو

ياري به من بده كه در او بينم

يك گوشه از صفاي سرشت تو

 

يك شب ز لوح خاطر من بزداي

تصوير عشق و نقش فريبش را

خواهم به انتقام جفا كاري

در عشق تازه فتح رقيبش را

 

آه اي خدا كه دست توانايت

بنيان نهاده عالم هستي را

بنماي روي و از دل من بستان

شوق گناه و نقش پرستي را

 

راضي مشو كه بنده ي ناچيزي

عاصي شود به غير تو روي آرد

رضي مشو كه سيل سرشكش را

در پاي جام باده فرو آرد

 

از تنگناي محبس تاريكي

از منجلاب تيره ي اين دنيا

بانگ پر از نياز مرا بشنو

آه اي خداااااااي قادر بي همتا


بارون پائيزي

۶۴ بازديد ۰ نظر

داره بارون ياد كوچه بازم لبريزه احساسه
هنوزم نم نم بارون صداي ما رو ميشناسه

همين ديروز بود انگار تو با من تو همين كوچه
ميگفتي زندگي وقتي تو با من نيستي پوچه

آهاي بارون پائيزي كي گفته تو غم‌انگيزي  تو داري خاطراتم رو تو ذهن كوچه مي‌ريزي


غريب است دوست داشتن

۶۳ بازديد ۰ نظر

 

دوستت دارم‌ها را نگه مي‌داري براي روز مبادا

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

اين‌ جمله‌ها را كه ارزشمندند الكي خرج كسي نمي‌كني!

بايد آدمش پيدا شود!

بايد همان لحظه از خودت مطمئن باشي و بايد بداني كه فردا، از امروز گفتنش پشيمان نخواهي شد!

سِنت كه بالا مي‌رود كلي دوستت دارم پيشت مانده، كلي دلم تنگ شده و عاشقتم مانده كه خرج

 


 

 

كسي نكرده‌اي و روي هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداري صندوقت را خالي كني.! صندوقت سنگين شده و نمي‌تواني با خودت بِكشي‌اش…

شروع مي‌كني به خرج كردنشان!

توي ميهماني اگر نگاهت كرد اگر نگاهش را دوست داشتي

توي رقص اگر پا‌به‌پايت آمد اگر هوايت را داشت اگر با تو ترانه را به صداي بلند خواند …

توي جلسه اگر حرفي را گفت كه حرف تو بود اگر استدلالي كرد كه تكانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌هاي قشنگ را نشانت داد

براي يكي يك دوستت دارم خرج مي‌كني برا ي يكي يك دلم برايت تنگ مي‌شود خرج مي‌كني! يك

چقدر زيبايي يك با من مي‌ماني؟

بعد مي‌بيني آدم‌ها فاصله مي‌گيرند متهمت مي‌كنند به هيزي… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده كردن به پيري و معركه‌گيري…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبريز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را مي‌فهمند بدون اين‌كه تو را به ياد بياورند

غريب است دوست داشتن.

و عجيب تر از آن است دوست داشته شدن…

وقتي مي‌دانيم كسي با جان و دل دوستمان دارد …

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ريشه دوانده؛

به بازيش مي‌گيريم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازك‌تر، ما بي رحم ‌تر.

تقصير از ما نيست؛

تماميِ قصه هايِ عاشقانه، اينگونه به گوشمان خوانده شده‌اند!

(دكتر علي شريعتي)


سرود آشنايي

۶۶ بازديد ۰ نظر
كيستي كه من

اين گونه

به اعتماد

نام خود را

با تو مي گويم،

كليد خانه ام را

در دستت مي گذارم،

نان شاديهايم را

با تو قسمت مي كنم،

به كنارت مي نشينم و بر زانوي تو

اين چنين آرام

به خواب مي روم؟

كيستي كه من

اين گونه به جد

در ديار روياهاي خويش

با تو درنگ مي كنم؟

احمد شاملو



روزهاي كودكي

۶۶ بازديد ۰ نظر
مي‌خواهم برگردم به روزهاي كودكي..
آن زمان‌ها كه پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه ميشد
بالاترين نــقطه‌ى زمين، شــانه‌هاي پـدر بــود

بدتـرين دشمنانم، خواهر و برادرهاي خودم بودند
تنــها دردم، زانوهاي زخمـي‌ام بودند
تنـها چيزي كه مي‌شكست، اسباب‌بـازي‌هايم بـود
و معناي خداحافـظ، تا فردا بود!


پرنده فقط يك پرنده بود

۶۸ بازديد ۰ نظر
پرنده گفت : « چه بوئي ، چه آفتابي ، آه
بهار آمده است
من به جستجوي جفت خويش خواهم رفت . »


پرنده از لب ايوان
پريد ، مثل پيامي پريد و رفت
پرنده كوچك بود
پرنده فكر نميكرد
پرنده روزنامه نميخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نميشناخت


پرنده روي هوا
و بر فراز چراغهاي خطر
در ارتفاع بي خبري ميپريد
ولحظه هاي آبي را
ديوانه وار تجربه ميكرد


پرنده ، آه فقط يك پرنده بود



اي ستاره ها

۶۱ بازديد ۰ نظر
اي ستاره ها كه بر فراز آسمان 
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد

اي ستاره ها كه از وراي ابرها


بر جهان ما نظاره گر نشسته ايد




آري اين منم كه در سكوت شب


نامه هاي عاشقانه پاره مي كنم


اي ستاره ها اگر به من مدد كنيد


دامن از غمش پر از ستاره مي كنم




با دلي كه بويي از وفا نبرده است


جور بيكرانه و بهانه خوشتر است


در كنار اين مصاحبان خودپسند


ناز و عشوه هاي زيركانه خوشتر است




اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من


ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد


اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او


آخر آن نواي گرم و عاشقانه مرد


جام باده سرنگون و بسترم تهي


سر نهاده ام به روي نامه هاي او


سر نهاده ام كه در ميان اين سطور


جستجو كنم نشاني از وفاي او




اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد


از دوروئي و جفاي ساكنان خاك


كاين چنين به قلب آسمان نهان شديد


اي ستاره ها،ستاره هاي خوب و پاك




من كه پشت پا زدم به هر چه هست و نيست


تا كه كام او ز عشق خود روا كنم


لعنت خدا به من اگر بجز جفا


زين سپس به عاشقان با وفا كنم




اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك


سر به دامن سياه شب نهاده ايد


اي ستاره ها كز آن جهان جاودان


روزني به سوي اين جهان گشوده ايد




رفته است و مهرش از دلم نمي رود


اي ستاره ها چه شد كه او مرا نخواست؟


اي ستاره ها، ستاره ها، ستاره ها


پس ديار عاشقان جاودان كجاست؟(فروغ )