كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

پاشو اي مست كه دنيا همه ديوانه تست

۹۰ بازديد ۰ نظر

پاشو اي مست كه دنيا همه ديوانه تست

همه آفاق پر از نعره مستانه تست

در دكان همه باده فروشان تخته است

آن كه باز است هميشه در ميخانه تست

دست مشاطه طبع تو بنازم كه هنوز

زيور زلف عروسان سخن شانه تست

اي زيارتگه رندان قلندر برخيز

توشه من همه در گوشه انبانه تست

همت اي پير كه كشكول گدائي در كف

رندم و حاجتم آن همت رندانه تست

اي كليد در گنجينه اسرار ازل

عقل ديوانه چو گنجي , كه به ويرانه تست

شمع من دور تو گردم , به كاخ شب وصل

هر كه توفيق پري يافته پروانه ي تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفيست

همه بازش دهن از حيرت دردانه تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد

چشمك نرگس مخمور به افسانه تست

اي گداي سرخوانت همه شاهان جهان

شهريار آمده دربان در خانه تست

شهريار



بغض ِتلخ شاخه ها را ريشه مي داند ولي

۷۴ بازديد ۰ نظر

 بغض ِتلخ شاخه ها را ريشه مي داند ولي

دفتر انديشه ها را، هم، به جان خواند ولي

يك جرقّه ،باغ را گاهي به آتش مي كشد

باغبان تا عمق جانش، درد مي داند، ولي

آهوي رم كرده....... ازصيّاد آرامش نديد

گرچه بر فرمان دل،... بسيارمي راند ولي

پاره خواهد كرد بند و پيله ها ، باد صبا

بعد از آني كه پريشان ، سينه مي ماند ولي

درّه ها پرمي شود ازغنچه گل هاي غريب

چون كه باران دست خاروسنگ وشب خواند ولي

«ساقي»، ازخون جگر.... نقشي ز آرامش بزن

چرخ گردون ، اسب تهمت ، همچنان راند ولي .. 



دل ِ ما چشمه ي نور است مگر شك داري

۸۲ بازديد ۰ نظر

 دل ِ ما چشمه ي نور است مگر شك داري

فصل ما فصل حضوراست مگر شك داري

لحظه ها پُرشده از خنده ي گلهاي بهار

آري امشب شب نور است مگر شك داري

قامت ِ سبز ِ تغزل به چمن مي بالد

واژه با واژه چه جوراست مگر شك داري

ژاله بر گونه ي گل خنده كنان مي رقصد

باغ پُرشوكت و شور است مگر شك داري

اشك هم حس ِ قشنگي ست مبارك باشد

ديده ايوان ِ بُلور است مگر شك داري

آسمان غرق ِ تبسُم شده از ديدن ِ يار

موسم ِ جشن و سُرور است مگر شك داري

دل به دريا بزن و جام ِ شرابي پُر كن

غُصه از ميكده دور است مگر شك داري

دست در دست ِعزيزان همه دلداده ي عشق

( ساقيم ) مست ِغرور است مگرشك داري 



دوش در مهتاب ديدم مجلسي از دور مست

۶۷ بازديد ۰ نظر


دوش   در   مهتاب   ديدم   مجلسي از دور  مست
طفل مست و پير مست   و   مطرب    تنبور   مست

ماه   داده  آسمان را   جرعه اي   زان    جام     مي
ماه مست و مهر مست و سايه  مست و  نو ر مست

بوي  زان  مي  چون  رسيده     بر   دماغ      بوستان
سبزه مست و آب مست و شاخ  مست  انگور  مست

خورده   رضوان   ساغري   از  دست ساقي    الست
عرش مست و فرش مست و خلد مست و حور مست

زان   طرف   بزم   شهانه   از    شراب     نيم   جوش
تاج   مست  و تخت  مست  و قيصر و  فغفور  مست

صوفيان   جمعي    نشسته   در    مقام        بي خودي
خرقه مست و جُبّه مست و   شبلي و   منصور ،  مست

آن   طرف   جمعِ   ملائك،    گشته     ساقي  جبرئيل
عرش مست و سدره مست و حشر مست و صور مست

شمس   تبريزي  شده   از جرعه اي   مست  و  خراب
لاجرم   مست  است  و از   گفتار   خود  معذور  مست
...............................

مولانا




ناله اي كن عاشقانه درد محرومي بگو

۸۳ بازديد ۰ نظر

ناله اي كن عاشقانه درد محرومي بگو
پارسي گو ساعتي و ساعتي رومي بگو

خواه رومي، خواه تازي ، من نخواهم غير تو
از جمال و از كمال و لطف مخدومي بگو

هم بسوزي ، هم بسازي ، هم بتابي در جهان
آفتابي ، ماهتابي ، آتشي ، مومي بگو

گر كسي گويد كه آتش سرد شد باور مكن
تو چه دودي و چه عودي ، حي قيومي بگو

اي دل پران من تا كي از اين ويرانه تن
گر تو بازي بر پر آنجا ور تو خود بومي بگو 
.........................
مولانا


محتسب در نيم شب جايي رسيد

۶۹ بازديد ۰ نظر

محتسب در نيم شب جايي رسيد  
در بن ديوار مستي خفته ديد 

گفت هي مستي چه خوردستي بگو  
گفت ازين خوردم كه هست اندر سبو 

گفت آخر در سبو واگو كه چيست  
گفت از آنك خورده‌ام گفت اين خفيست 

گفت آنچ خورده‌اي آن چيست آن  
گفت آنك در سبو مخفيست آن 

دور مي‌شد اين سال و اين جواب  
ماند چون خر محتسب اندر خلاب 

گفت او را محتسب هين آه كن  
مست هوهو كرد هنگام سخن 

گفت گفتم آه كن هو مي‌كني  
گفت من شاد و تو از غم منحني 

آه از درد و غم و بيداديست  
هوي هوي مي‌خوران از شاديست 

محتسب گفت اين ندانم خيز خيز  
معرفت متراش و بگذار اين ستيز 

گفت رو تو از كجا من از كجا  
گفت مستي خيز تا زندان بيا 

گفت مست اي محتسب بگذار و رو  
از برهنه كي توان بردن گرو 

گر مرا خود قوت رفتن بدي  
خانه‌ي خود رفتمي وين كي شدي 

من اگر با عقل و با امكانمي  
همچو شيخان بر سر دكانمي
.............................................
مولانا


ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست

۷۸ بازديد ۰ نظر

ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست 
مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست

باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد 
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين 
آب مست و باد مست و خاك مست و نار مست

حال صورت اين چنين و حال معني خود مپرس 
روح مست و عقل مست و خاك مست اسرار مست

رو تو جباري رها كن خاك شو تا بنگري 
ذره ذره خاك را از خالق جبار مست

تا نگويي در زمستان باغ را مستي نماند 
مدتي پنهان شدست از ديده مكار مست

بيخ‌هاي آن درختان مي نهاني مي‌خورند 
روزكي دو صبر مي‌كن تا شود بيدار مست

گر تو را كوبي رسد از رفتن مستان مرنج 
با چنان ساقي و مطرب كي رود هموار مست

ساقيا باده يكي كن چند باشد عربده 
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انكار مست

باد را افزون بده تا برگشايد اين گره 
باده تا در سر نيفتد كي دهد دستار مست

بخل ساقي باشد آن جا يا فساد باده‌ها 
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست

روي‌هاي زرد بين و باده گلگون بده 
زانك از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست

باده‌اي داري خدايي بس سبك خوار و لطيف 
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

شمس تبريزي به دورت هيچ كس هشيار نيست 
كافر و مومن خراب و زاهد و خمّار مست
...................................
مولانا


گر بيدل و بي‌دستم وز عشق تو پابستم

۷۴ بازديد ۰ نظر

گر بيدل و بي‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند كه بشكستم ، آهسته كه سرمستم

در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد كه تو مي داني ، آهسته كه سرمستم

پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته كه سرمستم

ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته كه سرمستم

رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته كه سرمستم

اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته كه سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته كه سرمستم

تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته كه سرمستم

هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته كه سرمستم

در مذهب بي‌كيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته كه سرمستم

اي صاحب صد دستان بي‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته كه سرمستم
.........................
مولوي



باده بريزيد به جامم هنوز

۶۹ بازديد ۰ نظر

باده بريزيد به جامم هنوز

تشنه ي آن آتشِ كامم هنوز

خلوتياني كه به شب مي زنند

همنفسم گشته وُ خامم هنوز

ميكشدم عشق به دامي كه باز

رهرو اين راه وُ مرامم هنوز

عمرِ لبِ بام بماند اگر

بوسه گري مست وُ به نامم هنوز

مطرب ازاين بزم كجا ميروي

ناله كن از متنِ كلامم هنوز

سبزه چو فردا بدمد از گِلم

در طلبي تازه قيامم هنوز



چرا رفتي،چرا؟ من بي قرارم به سر، سوداي آغوش تو دارم

۷۲ بازديد ۰ نظر

چرا رفتي،چرا؟ من بي قرارم                  به سر، سوداي آغوش تو دارم

نگفتي ماهتاب امشب چه زيباست؟    نديدي جانم از غم ناشكيباست؟

نه هنگام گل و فصل بهارست؟            نه عاشق در بهاران بي قرارست

نگفتم با لبان بسته ي خويش              به تو راز درون خسته ي خويش؟

اگر جانم ز جانت آگهي داش               چرا بي تابيم را سهل انگاشت؟

كنار خانه ي ماكوهسار ست                   زديـــدار رقـيـبان بـر كـنارست

چو شمع مهر خاموشي گزيند               شب اندر وي به آرامي نشيند

ز ماه و پرتوي سيمينه ي او                     حريري اوفتد بر سينه ي او

نسيمش مستي انگيزست و خوشبوست     پر از شقايق هاي خودروست

بيا با هم شبي آنجا سر آري               دمار از جان دوري ها بر آريم

خيالت گرچه عمري يار من بود            اميدت گرچه در پندار من بود

بيا امشب شرابي ديگرم ده                ز ميناي حقيقت ساغرم ده

دل ديوانه را ديوانه تر كن              مرا از هر دو عالم بي خبر كن

بيا!دنيا دو روزي بيش تر نيست           پي فرداش،فرداي دگر نيست

بيا...اما نه،خوبان خود پرستند              به بند مهر،كمتر پاي بستند

اگر يك دم شرابي مي چشانند             خمار آلوده عمري مي نشانند

در اين شهر آزمودم من بسي را                  نديدم با وفا ز آنان،كسي را

تو هم هر چند مهر بي غروبي         به بي مهري گواهت اين كه خوبي

گذشتم من ز سوداي وصالت                 مرا تنها رها كن با خيالت

......................................

 سيمين بهبهاني