گردآوري:
ابوالقاسم كريمي
شنبه 25 خرداد1398
*
بسيار توقف نكند ميوهٔ بر بار
چون عام بدانست كه شيرين و رسيدهست
*
هرگز وجود حاضر غايب شنيدهاي
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
*
ابناي روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان كوي دلبر است
*
گفتيم عشق را به صبوري دوا كنيم
هر روز عشق بيشتر و صبر كمتر است
*
هر كسي را نتوان گفت كه صاحب نظر است
عشقبازي دگر و نفس پرستي دگر است
*
آدمي صورت اگر دفع كند شهوت نفس
آدمي خوي شود ور نه همان جانور است
*
بذل جاه و مال و ترك نام و ننگ
در طريق عشق اول منزل است
*
آن كه ميگويد نظر در صورت خوبان خطاست
او همين صورت هميبيند ز معني غافلست
*
ساربان آهسته ران كآرام جان در محملست
چارپايان بار بر پشتند و ما را بر دلست
*
گر به صد منزل فراق افتد ميان ما و دوست
همچنانش در ميان جان شيرين منزلست
*
غم شربتي ز خون دلم نوش كرد و گفت
اين شادي كسي كه در اين دور, خرمست
تنها دل منست گرفتار در غمان
يا خود در اين زمانه دل شادمان كمست
*
هر دم كه در حضور عزيزي برآوري
درياب كز حيات جهان حاصل آن دمست
*
هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام
جز بر دو روي يار موافق كه در همست
*
دنيا خوشست و مال عزيزست و تن شريف
ليكن رفيق بر همه چيزي مقدمست
*
هرگز نباشد از تن و جانت عزيزتر
چشمم كه در سرست و روانم كه در تن است
*
عاشق گريختن نتواند كه دست شوق
هر جا كه ميرود متعلق به دامن است
*
راست گفتي كه فرج يابي اگر صبر كني
صبر نيكست كسي را كه توانايي هست
*
به كمند سر زلفت نه من افتادم و بس
كه به هر حلقه موييت گرفتاري هست
*
گر بگويم كه مرا با تو سر و كاري نيست
در و ديوار گواهي بدهد كاري هست
*
درديست درد عشق كه هيچش طبيب نيست
گر دردمند عشق بنالد غريب نيست
دانند عاقلان كه مجانين عشق را
پرواي قول ناصح و پند اديب نيست
*
گر دوست واقفست كه بر من چه ميرود
باك از جفاي دشمن و جور رقيب نيست
*
هر شبي روزي و هر روز زوالي دارد
شب وصل من و معشوق مرا آخر نيست
*
گفته بودم غم دل با تو بگويم چندي
به زبان چند بگويم كه دلم حاضر نيست
*
احتمال نيش كردن واجبست از بهر نوش
حمل كوه بيستون بر ياد شيرين بار نيست
*
سرو را ماني وليكن سرو را رفتار نه
ماه را ماني وليكن ماه را گفتار نيست
*
گر دلم در عشق تو ديوانه شد عيبش مكن
بدر بي نقصان و زر بي عيب و گل بي خار نيست
*
گر دلي داري به دلبندي بده
ضايع آن كشور كه سلطانيش نيست
درد عشق از تندرستي خوشترست
گر چه بيش از صبر درمانيش نيست
*
هر چه خواهي كن كه ما را با تو روي جنگ نيست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نيست
*
اي كه منظور ببيني و تأمل نكني
گر تو را قوت اين هست مرا امكان نيست
*
عارف مجموع را در پس ديوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
*
گر به همه عمر خويش با تو برآرم دمي
حاصل عمر آن دمست باقي ايام رفت
*