كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار تركي 2

۲۹ بازديد ۰ نظر

يانديريب ياخدي مني / سوزاند و خاكسترم كرد
داغ داشا چاخدي مني / به سنگ و كوهم زد
مرد بيليب آرخالانديم / مردش پنداشتم و به او پناه بردم
نامرددير ييخدي مني / نامرد است و به زمينم زد

داغلار داغلادي مني / كوهها داغم كردند
زولفون باغلادي مني / زلفانت بندم كردند
نامردين بلاسيندان / از بلايي كه نامرد گرفتارم كرد
ائللر آغلادي مني / ايل و طايفه به حالم گريست

*
داغلار باتيبدي قارا / كوهها پر برف شده
اووچو دوشوبدو دارا / شكارچي به سختي افتاده
اوزووه گولن دوستون / دوستي كه در رويت مي خندد
قاييت بير قلبين آرا / برگرئد و آنچه در دلش مي گذرد ببين

*
داغ باشين چن آلارمي؟ / بالاي كوه را مه مي گيرد؟
آلسا كؤلگه سالارمي ؟ / بگيرد سايه مي اندازد؟
بير مظلومون قيصاصي / مگر قصاص مظلوم
بير نامردده قالارمي ؟ / دامن نامرد را نمي گيرد؟

*
عزيزينم دوست آشي / عزيز من آش دوست
دوست چؤره يي دوست آشي / نان دوست و آش دوست
دشمنين گول له سيندن / از گلوله دشمن هم
يامان اولار دوست داشي / سخت تر است ضربه دوست

*
عزيزيم آتار مني / عزيزم رهايم مي كند
هر درده قاتار مني / به هر دردي گرفتارم مي كند
نامرد گليب مرد اولماز/ نامرد مرد نمي شود
دوسلوقدا ساتار مني / در دوستي هم مرا مي فروشد

*
عزيزيم داغا گلير / عزيزم به كوه مي آيد
بولبوللر باغا گلير / بلبل به باغ مي آيد
نامردين قايداسي دير/ اين رسم نامرد است
جان وئرن چاغا گلير / در لحظه جان دادن مي آيد

*
عزيزيم دالداسينا / عزيزيم در پناهش
غونچه گول دالداسينا / در پناه غنچه گل
نامرد ائله نامرددير / نامرد ، نامرداست
اؤزو نه ، دالداسي نه / چه رودررويش باشي و چه در پناهش

*
عزيزينم آي باتدي / عزيزم ماه غروب كرد
اولدوز باتدي آي باتدي/ ستاره و ماه غروب كرد
ياريم بي وفا چيخدي / يار من بي وفا شد
مني اغيارا ساتدي / مرا به اغيار فروخت

*
يا ربيم درده مني / يارب به اين درد مرا
سالما بو درده مني / گرفتار نكن به اين مرا
نامرده محتاج ائتمه / محتاج نامردم نكن
كس قربان مرده مني / قربان مرد كن مرا

*
باغيندا وار آلچالار / در باغشان گوجه هاست
ياشيل چالار ، آل چالار/ بنگشان مايل به سبز و قرمز
آغلاما دلي كؤنلوم / دل ديوانه ام گريه نكن
دشمن گؤروب ال چالار / دشمن مي بيند و از شادي كف مي زند

*
سن مني كول ائيله دين / تو خاكسترم كردي
درديمي بول ائيله دين / دردم را زياد كردي
داغيتدين ائل طايفامي / قوم و خويشم را پراكندي
دشمنه قول ائيله دين / برده ي دشمنم كردي

*
عزيزيم آيران سيزا / عزيزم به آنكه دوغ ندارد
آيران وئر آيران سيزا / دوغ بده به آنكه دوغ ندارد
ظلم ائوي اباد اولماز / خانه ظلم آباد نمي شود
قالماز بو دووران سيزه / اين دور به شما نيز نمي ماند

 

                                                

 

                                                        دوستاي گلم نظر و 

                                                          امتياز يادتون نره


شعر تركي قويون آغلي ييم با ترجمه فارسي براي زلزله در آذربايجان شرقي

۳۷ بازديد ۰ نظر
در رابطه با فاجعه زلزله در آذربايـجان شـرقي ايـران يكي از دوستان اهل ذوق بنام "علي اصغر احتشامي راد" شعري زيبا را به زبان آذري سروده اند كه تقديم شما خوبان خواهد شد. با اميد به اينكه تسلي دردهاي هموطنان آذري ايران اسلامي ما باشد.

 

 

قويون بير بالا، باش هوروكلي قيز، اولوم
جوان اولن گوزل آناما آغلي ييم

قويون بير بالا، دوزلي اوغلان، اولوم
غيرتلي، همت لي، آتاما آغلي ييم

قويون بير وفالي قارداش، اولوم
توپراخدا ياتان گوزل باجيما آغلي ييم

قويون بير سينيخ قانات، باجي اولوم
ايستكلي، غيرتلي قارداشا آغلي ييم


قويون بير داغلارقازان، فرهاد اولوم
شيرين ديل لي، اوجا بويلي، يارا آغلي ييم

قويون، بير قاشي سورمه لي، گلين اولوم
توپراخدا، حجله باغليان فرهادا آغلي ييم

قويون بير ئورگي يانميش، آنا اولوم
سوت دن دويماميش، اولن بالاما آغلي ييم

قويون بير بيگ آرزي سيندا، آتا اولوم
قيرخي چيخماميش اوغلوما، آغلي ييم

قويون آغلي ييم

قويون بير، تاريخ لر يازان ايرانلي اولوم
آذربايجا نا، گلن درده آغلي ييم

قويون بير درد تانيان اينسان اولوم
اهرده، هريس ده، ورزقاندا اينسانا آغلي ييم

قويون آغلي ييم

 



ترجمه فارسي اين شعر:

بگذاريد دخترك گيسو بافته اي شوم
در سوگ مرگ مادر جوانم بگريم

بگذاريد پسرك بانمك و دوست داشتني باشم
در سوگ پدر راد مرد و با غيرتم بگريم

بگذاريد برادري با وفا شوم
در سوگ خواهر زيباي خفته در خاكم بگريم

بگذاريد خواهري بال و پر شكسته باشم
در سوگ برادر دلسوز و با غيرت به خواهر خود بگريم

بگذاريد كه فرهاد كوه كن شوم
در سوگ يار شيرين زبان و سرو قامت بگريم

بگذاريد نوعروس سرمه چشمي باشم
در سوگ داماد حجله در خاك بگريم

بگذاريد تا مادر دلسوخته اي شوم
در سوگ طفل سير نشده ز شيرم بگريم

بگذاريد پدري در آرزوي دامادي پسر باشم
در سوگ مرگ پسر چهل روزه ام بگريم

بگذاريد بگريم

بگذاريد ايراني نوشته در تاريخ شوم
در سوگ دردي كه به آذربايجان رسيده بگريم

بگذاريد انسان دردآشنا و درد ديده باشم
در سوگ انسان ورزقان، اهر و هريس بگريم

بگذاريد بگريم


(سروده علي اصغر احتشامي راد)


مثنويات پروين اعتصامي (اي خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن)

۳۴ بازديد ۰ نظر


اي خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن   تيرگيها را ازين اقليم بيرون داشتن همچو موسي بودن از نور تجلي تابناك   گفتگوها با خدا در كوه و هامون داشتن پاك كردن خويش را ز آلودگيهاي زمين   خانه چون خورشيد در اقطار گردون داشتن عقل را بازارگان كردن ببازار وجود   نفس را بردن برين بازار و مغبون داشتن بي حضور كيميا، از هر مسي زر ساختن   بي وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن گشتن اندر كان معني گوهري عالمفروز   هر زماني پرتو و تابي دگرگون داشتن عقل و علم و هوش را بايكديگر آميختن   جان و دل را زنده زين جانبخش معجون داشتن چون نهالي تازه، در پاداش رنج باغبان   شاخه‌هاي خرد خويش از بار، وارون داشتن هر كجا ديوست، آنجا نور يزداني شدن   هر كجا مار است، آنجا حكم افسون داشتن

ليلي و مجنون نظامي گنجوي (عاشق شدن ليلي و مجنون به يكديگر)

۳۹ بازديد ۰ نظر


هر روز كه صبح بردميدي   يوسف رخ مشرقي رسيدي كردي فلك ترنج پيكر   ريحاني او ترنجي از زر ليلي ز سر ترنج بازي   كردي ز زنخ ترنج سازي زان تازه ترنج نو رسيده   نظاره ترنج كف بريده چون بر كف او ترنج ديدند   از عشق چو نار مي‌كفيدند شد قيس به جلوه‌گاه غنجش   نارنج رخ از غم ترنجش برده ز دماغ دوستان رنج   خوشبوئي آن ترنج و نارنج چون يك چندي براين برآمد   افغان ز دو نازنين برآمد عشق آمد و كرد خانه خالي   برداشته تيغ لاابالي غم داد و دل از كنارشان برد   وز دل شدگي قرارشان برد زان دل كه به يكديگر نهادند   در معرض گفتگو فتادند اين پرده دريده شد ز هر سوي   وان راز شنيده شد به هر كوي زين قصه كه محكم آيتي بود   در هر دهني حكايتي بود كردند بسي به هم مدارا   تا راز نگردد آشكارا بند سر نافه گرچه خشك است   بوي خوش او گواي مشك است

غزليات صائب تبريزي (ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما)

۳۲ بازديد ۰ نظر


ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما   در دل دوزخ بهشت جاودان داريم ما در چنين راهي كه مردان توشه از دل كرده‌اند   ساده لوحي بين كه فكر آب و نان داريم ما منزل ما همركاب ماست هر جا مي‌رويم   در سفرها طالع ريگ روان داريم ما چيست خاك تيره تا باشد تماشاگاه ما؟   سيرها در خويشتن چون آسمان داريم ما قسمت ما چون كمان از صيد خود خميازه‌اي است   هر چه داريم از براي ديگران داريم ما همت پيران دليل ماست هر جا مي‌رويم   قوت پرواز چون تيره از كمان داريم ما گر چه غير از سايه ما را نيست ديگر ميوه‌اي   منت روي زمين بر باغبان داريم ما گر چه صائب دست ما خالي است از نقد جهان   چون جرس آوازه‌اي در كاروان داريم ما

غزليات صائب تبريزي (چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما)

۳۴ بازديد ۰ نظر


چشم مست يار شد مخمور و مدهوشيم ما   باده از جوش نشاط افتاد و در جوشيم ما ناله‌ي ما حلقه در گوش اجابت مي‌كشد   كز سحرخيزان آن صبح بناگوشيم ما فتنه‌ي صد انجمن، آشوب صد هنگامه‌ايم   گر به ظاهر چون شراب كهنه خاموشيم ما نامه‌ي پيچيده را چون آب خواندن حق ماست   كز سخن فهمان آن لبهاي خاموشيم ما بي تامل چون عرق بر روي خوبان مي‌دويم   چون كمند زلف، گستاخ بر و دوشيم ما از شراب مارگ خامي است صائب موج زن   گر چه عمري شد درين ميخانه در جوشيم ما

مثنويات پروين اعتصامي (به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر)

۳۲ بازديد ۰ نظر



به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر   كه هر كه در صف باغ است صاحب هنريست بنفشه مژده‌ي نوروز ميدهد ما را   شكوفه را ز خزان وز مهرگان خبريست بجز رخ تو كه زيب و فرش ز خون دل است   بهر رخي كه درين منظر است زيب و فريست جواب داد كه من نيز صاحب هنرم   درين صحيفه ز من نيز نقشي و اثريست ميان آتشم و هيچگاه نميسوزم   همان بر سرم از جور آسمان شرريست علامت خطر است اين قباي خون آلود   هر آنكه در ره هستي است در ره خطريست بريخت خون من و نوبت تو نيز رسد   بدست رهزن گيتي هماره نيشتريست خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا   ولي ميان ز شب تا سحر گهان اگريست از آن، زمانه بما ايستادگي آموخت   كه تا ز پاي نيفتيم، تا كه پا و سريست يكي نظر به گل افكند و ديگري بگياه   ز خوب و ز شب چه منظور، هر كه را نظريست نه هر نسيم كه اينجاست بر تو ميگذرد   صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذريست ميان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند   كه گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گريست تو غرق سيم و زر و من ز خون دل رنگين   بفقر خلق چه خندي، تو را كه سيم و زريست ز آب چشمه و باران نمي‌شود خاموش   كه آتشي كه در اينجاست آتش جگريست هنر نماي نبودم بدين هنرمندي   سخن حديث دگر، كار قصه دگريست

غزليات خاقاني (اي آتش سوداي تو خون كرده جگرها)

۳۶ بازديد ۰ نظر


اي آتش سوداي تو خون كرده جگرها   بر باد شده در سر سوداي تو سرها در گلشن اميد به شاخ شجر من   گلها نشكفند و برآمد نه ثمرها اي در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها   وي در دل زهاد ز سوز تو اثرها آلوده به خونابه‌ي هجر تو روان‌ها   پالوده ز انديشه‌ي وصل تو جگرها وي مهره‌ي اميد مرا زخم زمانه   در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها كردم خطر و بر سر كوي تو گذشتم   بسيار كند عاشق ازين گونه خطرها خاقاني از آنگه كه خبر يافت ز عشقت   از بيخبري او به جهان رفت خبرها

غزليات صائب تبريزي (عمري است حلقه‌ي در ميخانه‌ايم ما)

۳۲ بازديد ۰ نظر


عمري است حلقه‌ي در ميخانه‌ايم ما   در حلقه‌ي تصرف پيمانه‌ايم ما از نورسيدگان خرابات نيستيم   چون خشت، پا شكسته‌ي ميخانه‌ايم ما مقصود ما ز خوردن مي نيست بي غمي   از تشنگان گريه‌ي مستانه‌ايم ما در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست   سرگشته‌تر ز سبحه‌ي صد دانه‌ايم ما گر از ستاره سوختگان عمارتيم   چون جغد، خال گوشه‌ي ويرانه‌ايم ما از ما زبان خامه‌ي تكليف كوته است   اين شكر چون كنيم كه ديوانه‌ايم ما؟ چون خواب اگر چه رخت اقامت فكنده‌ايم   تا چشم مي‌زني به هم، افسانه‌ايم ما مهر بتان در آب و گل ما سرشته‌اند   صائب خميرمايه‌ي بتخانه‌ايم ما

زخم (محمد عابديني)

۲۷ بازديد ۰ نظر

درختم ريشه ي من زخم دارد

 

تمام بيشه ي من زخم دارد

 

كدامين د ست در من رخنه كرده؟

 

كه حتي تيشه ي من زخم دارد