همين كه بخت به بزم تو داد راهم بس
نوازشي ز نگاه تو گاه گاهم بس
هواي صيد من ناتوان اگر داري
كمان ز دست بيفكن كه يك نگاهم بس
چه احتياج به روز جزا جزاي من
كه از فراق كسي يكشب سياهم بس
براي كشتن من قصه گو مخوان دشمن
بهانه جو شده طبع تو يك گناهم بس
ز فكر آن دل بي رحم عاجزم هر چند
به خرمن دو جهان شعله اي ز آهم بس
نخوانده جانب آن بزم مي روم (عاشق)
كه قصه دل بي تابُ عذر خواهم بس
«عاشق اصفهاني»
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61