كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

اشعار ناب

۷۸ بازديد ۰ نظر

همين كه بخت به بزم تو داد راهم بس

نوازشي ز نگاه تو گاه گاهم بس

هواي صيد من ناتوان اگر داري

كمان ز دست بيفكن كه يك نگاهم بس

چه احتياج به روز جزا جزاي من

كه از فراق كسي يكشب سياهم بس

براي كشتن من قصه گو مخوان دشمن

بهانه جو شده طبع تو يك گناهم بس

ز فكر آن دل بي رحم عاجزم هر چند

به خرمن دو جهان شعله اي ز آهم بس

نخوانده جانب آن بزم مي روم (عاشق)

كه قصه دل بي تابُ عذر خواهم بس

                                     «عاشق اصفهاني»


شعرهاي ناب

۸۷ بازديد ۰ نظر

اگر عمري بپايش سر نمي كردم چه مي كردم؟

مدارا با جفايش گر نمي كردم چه مي كردم؟

بدور نرگس مخمور و لعل ميگسار او

بمستي گر نوائي سر نمي كردم چه مي كردم؟

بدام نيستي افتادم از افسون اين هستي

گر اين افسانه را باور نمي كردم چه مي كردم؟

برويش رونما گر جان نمي دادم چه مي دادم؟

بمويش دل گرفتار ار نمي كردم چه مي كردم؟

بدور زندگي نوشم شراب از خون دل اما

اگر اين باده در ساغر نمي كردم چه مي كردم؟

مرا در تشنه كامي جان به لب مي آيد از حسرت

به تيغش گر گلوئي تر نمي كردم چه مي كردم؟

چو دامان شفق هر شب ز اشك ديدگان «مشفق»

اگر دامن پر از اختر نمي كردم چه مي كردم؟

                                                                                                  «مشفق كاشاني»


اشعار ناب

۸۲ بازديد ۰ نظر

ز بس تنها نشستم همچو گلهاي بياباني

دلم چون غنچه خو كرده است با سر در گريباني

به بخت تيره ي خود اشك غم از ديده مي بارم

چه سازد با سياهي هاي شب شمع شبستاني؟

نه مي خندم نه مي گريم نه سرمستم نه هشيارم

نمي دانم چه بايد كرد در دنياي حيراني

دل ديوانه ام دنبال گيسوي تو مي گردد

كه شايد داد خود گيرد ز زنجير پريشاني

ز جان خويش شستم دست در پيش نگاه تو

كه چشمان تو دريائي است بي پايان و طوفاني

نگاه سركش ات هرجا كه رو آورد و گردش كرد

خماري بود و مستي بود و طوفان بود و ويراني

بدنبال شراب سرخوشي بيهوده مي گردي

ندارد ساغر هستي بجز زهر پشيماني

                                                                   «بهادر يگانه»


اشعار ناب

۸۵ بازديد ۰ نظر

چند اي جان سر آزار دل ماست تو را

بيش از اين نيست كه مسكين دل ما خواست مرا

با ضعيفان چه زني پنجه بدستان رقيب؟

همه دانند كه بازوي تواناست تو را

حور فردوس برين با همه آراستگي

سالها رفت كه مشتاق تماشاست تو را

خال مشكين، لب نوشين، بر سيمين، خط سبز

آنچه اسباب نكوئيست مهياست تو را

نازنينا به گل و سنبل و سرو و مه و مهر

ناز كن ناز كه دست از همه بالاست تو را

از دو سو صف زده نظارگيان از زن و مرد

منتظر بر سر ره از چپ و از راست تو را

ساغر حسن تو امروز نشد مالامال

ديرگاهيست كه اين باده به ميناست تو را

                                                                                   روشن كردستاني


پرستيدنت خطا نيست

۷۹ بازديد ۰ نظر
تو آن بتي كه پرستيدنت خطايي نيست
وگر خطاست!مرا از خطا ابايي نيست

بيا كه در شب گرداب زلف مواجت
به غير گوشه ي چشم تو ناخدايي نيست

درون خاك دلم مي تپد،هنوز اينجا
به جز صداي قدم هاي تو صدايي نيست

نه حرف عقل بزن با كسي نه لاف جنون
كه هركجا خبري هست ادعايي نيست

دليل عشق فراموش كردن دنياست
وگرنه بين من و دوست ماجرايي نيست

سفر به مقصد سردرگمي رسيد،چه خوب!
كه در ادامه ي اين راه رد پايي نيست


#فاضل_نظري


باعيش و طرب خوش باش

۷۹ بازديد ۰ نظر
كجايي اي ز جان خوشتر؟ شبت خوش باد، من رفتم
بيا در من خوشي بنگر ، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر كويت دلم را هيچ اگر بيني
ز من دلخسته ياد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستي، خوشي در خانه بنشستي
مرا بگذاشتي بر در ، شبت خوش باد من رفتم

تو با عيش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاري
مرا كان نيست اين بهتر ، شبت خوش باد من رفت

بماندم واله و حيران ميان خاك و خون غلتان
دو لب خشك و دو ديده تر ، شبت خوش باد من رفتم

عراقي مي سپارد جان و مي گويد ز درد دل:
كجايي اي ز جان خوشتر، شبت خوش باد من رفتم...

 #فخرالدين_عراقي 


گره ازكار بگشايند

۷۵ بازديد ۰ نظر
شود آيا كه پَر ِ شعر مرا بگشايند؟
بال زنجيري ِ مرغان صدا بگشايند؟


گره سرب به طومار نفس‌ها زده‌اند
كي شود كاين گره از كار هوا بگشايند؟


به هواي خبري تنگ دلم چون غنچه
شود آيا كه ره باد صبا بگشايند؟


آري، آري رسد آن روز كه اين كهنه طلسم
بشكند تا كه دژ هوش ربا، بگشايند


رسد آن روز كه اين شب‌زدگان برخيزند
تا به روي سحر، اين پنجره‌ها، بگشايند


با كليدي كه به نام تو و من مي‌چرخند
قفل‌ها از دل و از ديده‌ي ما بگشايند


«تا بريزند ز بنياد به هم، نظم ستم
پيشتازان، ره طوفان شما، بگشايند»


ز آسمان آن‌چه طلب مي‌كني از خود بطلب
باورم نيست كه درها، به دعا بگشايند


حكم، حكم تو و دستان گشاينده توست
تا اشارت كني: اين در بگشا! بگشايند


#حسين_منزوي


پشيماني چرا

۸۵ بازديد ۰ نظر
آمدي جانم به قربانت ! نميماني چرا
صبر كن....در خانه ي خود مثل مهماني چرا

بعد مدتها جدايي آمدي گفتي ببخش
آه... حالا از پشيماني پشيماني چرا

آنقدر خواهان من بودي كه خواهانت شدم
جان شيرينم! بگو حالا گريزاني چرا؟

يك نگاه سرد تو كافي ست تا ويران شوم
چون بهار آرزوهايم زمستاني چرا

خواستن هرگز براي من توانستن نبود
خسته ام از زندگي ...تنها تو ميداني چرا


#ترانه_جامه_بزرگي


باغ ممنوعه

۸۵ بازديد ۰ نظر
پي يك اشتباه ناجورم!
باغ ممنوع سيب مي خواهم!

تا بفهمند نازنين مني،
قد زلفت رقيب مي خواهم!

مادرم گفت: دل نبند و برو،
هركجا روي نازنيني هست

آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم امن يجيب مي خواهم!

پدرم گفت: بچه جان بس كن!
حرفهاي عجيب مي شنوم!

آه آري پدر، عجيب، عجيب،
خاطرش را عجيب مي خواهم!!

باز فر مي خورند دور سرم،
اين قوافي: حبيب،عجيب، غريب...

آه مادر، پدر، مريض شدم،
به گمانم طبيب مي خواهم!

بعد ازين عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازين قهوه خانه خواهم رفت!

باغ ممنوع سيب پيشكشم!
دود نعنا دوسيب مي خواهم!!!

#حسين_جنتي


درعشق باختي

۷۵ بازديد ۰ نظر
كشوري بودم كه از هر سو به سمتم تاختي
پرچم عشق خودت را بر دلم افراختي

عاشق دشمن شدن سخت است اما من شدم
رفتي و اردي بهشتم را جهنم ساختي

چند روزي باعث سرگرمي ات بودم مرا
مثل يك اسباب بازي گوشه اي انداختي

دست در دست رقيبم ديدمت اي باوفا
خيره در چشمت شدم اما مرا نشناختي

او كه رفته برنخواهد گشت اي دل شاد باش
باختي در عشق او وقتي خودت را باختي

 #عليرضا_جعفري